فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

نامه های فروغ به پرویز شاپور ( قبل از ازدواج ) 15

نامه های فروغ به پرویز شاپور ( قبل از ازدواج )

نامه ی شماره پانزده

پرویز...
به خدا اگر امروز نامه ی تو به دست من نمی رسید دیگر با تو قهر می کردم دو هفته ا نتظار شوخی نیست آن هم برای من که بزرگ ترین دلخوشی ام خواندن نامه های توست اما بالاخره خدا رحم کرد و نامه ی خیلی شیرین و یک کمی تلخ تو امروز به دست من رسید پرویز به خدا تو خیلی مرا اذیت می کنی می دانی من تصمیم گرفته بودم اصلا دیگر به گذشته فکر نکنم اگر نه من هم بلدم از تو گله کنم و من هم می توانم اشتباهاتی را که تو مرتکب شده ای شرح دهم و یک قدری قانعت کنم ولی تو ... نمی دانم چه بگویم
اول از همه باید موضوع نامه را برایت روشن کنم پرویز گفته ی تو درست است من هم مقصودم همین بود راست است من به تو گفتم مجبورم کردند ولی تو نمی دانی به چه ترتیب آخر پرویز عزیز من مجبور کردن تنها این نیست که یک کارد دست بگیرند و سر مرا دم باغچه بگذارند و بگویند یا بنویس یا سرت را می بریم ته گاهی اوقات با تحریک احساسات و پرورش غرور صدمه دیده و در هم شکسته انسان را وادار به ارتکاب اعمالی می کنند که نه تنها راضی نیست بلکه در حین ارتکاب هم نمی تواند بفهمد که چه می کند من هم گرفتار یک چنین وضعی شده بودم و آنها بعد از این که با سرزنش بدگویی مذمت احساسات مرا به حد کافی تحریک کردند آن وقت من هم تحت تاثیر احساساتی که آنها برانگیخته بودند به نوشتن آن نامه مبادرت نمودم و در حقیقت مجبورم کردند من از دست احساسات و در زیر فشار هیجانات روحی به این وسیله فرار کردم در حالی که ابدا راضی نبودم و این یک عمل اختیاری نبود یعنی در آن ساعت عقل بر اعمال من حکومت نمی کرد و کاری هم که از روی بی عقلی انجام داده شود نمی تواند برای کسی مدرک دروغگویی و تظاهر باشد یک بار دیگر هم به تو گفتم پرویز به خدا دروغ نمی گویم من بلافاصله بعد از نوشتن آن نامه و فرستادن آن نامه به قدری پشیمان شده بودم که می خواستم به پستخانه بروم و نامه را بگیرم و چون دیدم این عمل غیر ممکن است تصمیم گرفتم برای تو تلفن کنم و خواهش کنم آن نامه را نخوانده برای من پس بفرستی و حتی دو سه بار هم به عزم تلفن کردن از منزل بیرون آمدم ولی چون وقت کم بود و در هر بار هم برای تلفن کردن به تو باید یک ساعت معطل شوم نشد که نشد و نتیجه را هم که خودت می دانی این موضوع نامه پس همان طور که خودت نوشته ای مرا مجبور نکردند یعنی مستقیما مجبور نکردند بلکه با تحریک احساسات من مرا وادار کردند که اشتباهی مرتکب شوم یک باز هم از تو خواهش کردم این موضوع رافراموش کنی و تو مثل این که یادت رفته باز هم از این نامه ی جهنمی من صحبت می کنی من از این به بعد حاضر نیستم حتی یک دقیقه از وقتم را به شنیدن هر چه مربوط به این نامه است اختصاص دهم . همین و بس . ( و اما راجع به وعده ی سرخرمنی ) اولا این لقبی که تو به این وعده عطا کردی زیاد برازنده و مقرون به حقیقت نیست چون این وعده صحیح و درست و پابرجاست تا موقعی که تو وضع مالیت را اندکی مرتب کنی و بتوانی پول جمع کنی پرویز با وجود اینکه می دانم زیاد برای حرف های من ارزش قایل نیستی باز هم می گویم که مامانم دیگر مخالفتی ندارد و موضوع شرط ها را کنار گذاشته ( آن هم به خاطر من ) پس تو از این حیث نگران نباش تقریبا همه مواففق اند این هم گزارش من می خواهی باور کن می خواهی باور نکن من فقط می گویم که بعد ها نگویی چرا به من نگفتی پرویز عزیزم یک دفعه به تو گفتم که برای موفق شدن احتیاج به پول داری اگر من خودم یک قدری بزرگ تر بودم و به سن قانونی رسیده بودم این مشکل را هم به نفع تو حل می کردم ولی افسوس که دیگر در اینجا اختیار از من سلب میشود و در حقیقت این بندها و قیودات خانوادگی برای من مشکلی بزرگ و مانع پیشرفت کار من اند من به خاطر این که تو فرصت بیشتری داشته باشی و بهتر بتوانی فعالیت کنی مدت چهار ماه را به شش ماه یعنی تا بهار سال اینده تمدید می کنم این موضوع را با پدرم هم در میان گذاشته ام و او موافق است پرویز تو اگر ماهی 150 تومان هم ذخیره کنی بعد ازگذشتن شش ماه 900 تومان پول خواهی داشت من فکر نمی کنم تو به غیر از خرج لباس و خرج های جزیی دیگر خرجی داشته باشی پس به آسانی می توانی ماهی 150 تومان از حقوقت کنار بگذاری و به علاوه وقتی انسان اراده و پشتکار داشته باشد 9 ماه نه یک ماه هم می تواند آنچه را که اراده کرده است به دست بیاورد من به تو گفته بودم که به بیش از 500 تومان احتیاجی نیست ولی تو بین این دو هر مقداری را که می خواهی ذخیره کن چون لازم است من هم مثل تو با تشریفات با جشن با تجملات و از این قبیل چیزها مخالفم و آن را در صورتی شایسته می دانم که شوهرم پولدار و ثروتمند باشد ولی وقتی می بینم تو هنوز آن قدرها استطاعت مالی نداری که بتوانی مثلا جشن مفصلی بگیری نه تنها راضی نمی شوم بلکه حتی الامکان سعی می کنم باری از دوش تو بردارم و از اسراف و زیاده روی جلوگیری کنم پس تو هیچ وقت نباید از این حیث ناراحت باشی و به مقداری که من تعیین کرده ام اعتراض کنی چون من همه ی حساب ها را کرده و تا آنجا که توانسته ام موضوع را به نفع تو خاتمه داده ام بدیش اینجاست که پدر و مادر من به این چزها خیلی اهمیت می دهند و مثلا وقتی پدر من به تو می گوید من با تشریفات مخالفم مقصودش این نیست که اصلا جشنی گرفته نشود من او را از تو بهتر می شناسم او تشریفات را ایت می داند کهمثلا در کافه جشنی بگیرند و هزار ها تومان خرج کنند و با این مخالف است نه با جشنی که در منزل گرفته می شود و عدم آن را اهانتی به حیثیات وشئونات خانوادگی خود می داند و این که به تو پیشنهاد کرد صبر کنی مقصود اصلی اش این بوده است که تو بتوانی پولی جمع کنی و جشن مختصری بگیری ببین پرویز به عقیده ی من انسان با کنمترین مقدار می تواند بهترین کارها را انجام دهد و بهترین چیزها را فراهم کند به شرطی که اندکی سلیقه و یک قدری حس مجلسی ترتیب بدهم که همه تعریفش را بکنند و به همه خوش بگذرد تا تو ه عقیده ای داشته باشی ولی من همان طور که گفتم زیاد به این چیزها پایبند نیستم و فقط می خواهم رضایت پدر و مادرم را فراهم کرده باشم من سعی می کنم آن قدر خرج کنم که تو استطاعت داشته باشی و تو نباید هرگز از این بابت ناراحت شوی تو به من بگو چه قدر می توانی برای این منظور خرج کنی تا من هم یک قدری فکر کنم و راه حل را گیر بیاورم و اما حالا برویم سر گله ها و شکایت ها ...
پرویزم تو همیشه سعی می کنی از من گله کنی تا اندازه ای هم حق داری و من هم اعتراف می کنم که گاهی اوقات مرتکب اشتباهاتی می شوم ولی باید این را هم به خاطر داشته باشی که فروغ پیغمبر نیست ویک انسان ساده و عادی غیر ممکن است در زندگی مرتکب خطاو اشتباهاتی نشود ولی باور کن پرویز من هیچ وقت نمی خواسته ام به تو دروغ بگویم و بر خلاف آنچه که گفتم رفتار کنم مخصوصا نسبت به تو اصلا من اگر بخواهم به تو دروغ بگویم ناراحت می شوم چون تو را دوست دارم تو را همسر اینده و شریک طندگیم می دانم و بنابراین اگر به تو دروغ بگویم مثل این است که خودم را گول زده ام زیرا چون تو شریک زندگانی من هستی بین من و تو کوچک ترین پرده و حایلی نباید وجود داشته باشد و ما باید نسبت به هم فوق العاده صمیمی و مهربان باشیم پس این گناه وخیانت بزرگی محسوب می شود اگر من به تو دروغ بگویم و یا موضوعی را از تو پنهان کنم درست است من حرف هایی زده ام که بعد ها بر خلاف آن عمل کرده ام ولی به خدا پرویز تقصیر من نیست انسان گاهی اوقات در موقعیتی قرار می گیرد که مجبور می شود بر خلاف میل و رضایت قبلی اش حرف هایی بزند و یا اشتباهی مرتکب شود اما تو مثل این که تنها به قاضی رفته ای و کارها و حرف های خودت را فراموش کرده ای من از تو یک گله ی بزرگ و خیلی هم بزرگ دارم تصمیم گرفته بودم آن را هرگز به تونگویم ولی تو مرا وادار می کنی حالا که این طور است از لج تو من هم می گویم اما زیاد عصبانی نشو درست فکر کن بعد جواب مرا بده
آخرین باری را که به خانه ی ما آمدی به یاد داری تو در آن شب خیلی حرف ها زدی که زیاد به مذاق من خوشگوار نبود ولی وقتی که می خواست یبروی یک حرف عجیبی زدی که به خدا اگر تو را دوست نداشتم و اگر برای تو ارزش و اهمیتی قایل نبودم همان جا تلافی می کردم دلیل و علت آن را از تو نخواستم اما من چیزی نگفتم فقط به خاطر تو و بعد هم سعی کردم این موضوع را فراموش کنم و کمتر به آن بیندیشم حتما الان از خودت می پرسی چرا مگر من چه حرفی زده ام ؟ یادت رفته حق هم داری فراموش کنی برای این که حرف های بد کمتر در خاطر انسان می ماند خودت را حاضر کن الان می گویم یک دو سه ( مواظب باش ) « تو گفتی : فروغ من دیگر ( حاضر نیستم ) قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم و مهر را هم فقط ( به خاطر تو ) بالا بردم » به خدا من نمی فهمم مقصود تو از گفتن این حرف ها چیست تو اگر مرا دوست داری چرا با کمال میل و رضایت قبول نمی نی و اگر دوست نداری چه لزومی دارد بعد از آن همه گفت و گو تنها به خاطر من قبول کنی در صورتی که اگر تو مرا دوست نداشته باشی منهم در نزد تو خاطری نخواهم داشت پس چه ! ایا تو خواسته ای به من ترحم کنی و به احترام عشق من به این عمل دست زده ای ؟ و ایا این کلمه ی به خاطر تو معنی ترحم را بیشتر نمی دهد تا عشق ؟ به خدا وقتی به این چیزها فکر می کنم وقتی این حرف های عجیب تو را به خاطر می آورم نه تنها از زندگی بلکه از خودم که این قدر پست و بیچاره شده ام متنفر می شوم تو خیال می کنی که من احتیاجی به ترحم دارم نه هرگز هرگز . من این عشق دیوانه و سرکش را در قلبم خفه می کنم . من از این همه امید و آرزو چشم می پوشم من سعی می کنم حتی اگر به قیمت زندگیم هم تمام شود تو را و عشق تو را فراموش کنم ولی هرگز راضی نمی شوم کسی از راه ترحم با من ازدواج کند چرا ؟ چرا ؟ مگر من چه گناهی مرتکب شده ام و کدام لکه ی ننگ بر دامانم نشسته است ؟ اگر من خوب و مهربانم اگر می توانم تو را خوشبخت کنم اگر می توانم برای تو همسری مطیع و باوفا باشم اگر تو مرا دوست داری و اگر من صاحب صفاتی هستم که یک دختر نجیب و برجسته می تواند داشته باشد پس چرا حاضر نیستی مثلا مهر مرا با کمال میل 10000 تومان کنی و آن را با کراه قبول می کنی چرا مگر در این معامله زیان می کنی و مگر در بهای آنچه که می دهی همسری به دست نمی آوری که یک عمر باعث خوشبختی و سعادتت خواهد شد و یک عمر به خاطر آسایش تو زحمت خواهد کشید ایا اگر تو تمام دنیا را هم به پای او بریزی زیان دیده ای ؟
ولی اگر نه من بد هستم من لیاقت همسری شخصی چون تو را ندارم من نمی توانم تو را خوشبخت کنم تو مرا دوستنداری پس چرا حاضر می شوی و تازه می گویی به اطر تو نه نگو اگر این طور است نمی خواهم دیگر این کلمه را تکرار کنی اگر من خاطری داشتم مزدی نداشت بعد از آن همه گفتگو و چانه زدن تازه نرخ مرا معین کنی و بپذیری انسان بلا را که به جان نمی خرد پس چه کسی تو را وادار کرده است که به این عمل مبادرت ورزی و رضایت دهی مگر نه این که تو خواسته ای به من رحم کنی در صورتی که اگر این طور باشد من هرگز راضی و خشنود نخواهم بود به خدا این چیزها آدم را دیوانه می کند اگر تو از من اطمینان داری و اگر می دانی که من می توانم یک عمر با تو زندگی کنم پس قباله و مهر و هزار چیز دیگر یعنی چه ایا این چیزها می تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد و ایا اگر مهر من 10000 نه صد هزار تومان باشد من هرگز آن را از تو مطالبه خواهم کرد تو تصور می کنی من آن قدر پست فطرت و دنی طبع هستم که به پولی که تو در بهای من می پردازی چشم داشته باشم و بخواهم روزی قباله ام را علیه تو و به نفع خودم به کار برم نه من این طور نیتسم و این بندها و قیودات خانوادگی ست که مرا وادار مرده است به این چیزها اهمیت بدهم . بزرگ ترین هدیه ای که همسر من می تواند به من تقدیم کند روح اوست اخلاق اوست نجابت اوست نجابت و شرافت اوست بلندی طبع و استقلال فکر اوست من می خواهم چه کنم و چه نفعی به حال من می تواند داشته باشد یک قباله من خودم را بالاتر و بزرگ تر از آن می دانم که به این چیزها خودم را دلخوش کنم و به این قیود پابند باشم نه تو نگو به خاطر من این حرف مرا آتش می زند من در این یک کمه ی کوچک به قدر یک دنیا معنی می بینم مثل این که تو بخواهی یک حیوان بی ارزش را خریداری کنی و برای آن حیوان قیمت زیادی تعیین کرده باشند و تو راضی نباشی و بالاخره الحاح و التماس او تو را راضی کند و او را به همان بهای گزاف خریداری کنی و بعد هم بگویی من این پول را فقط به خاطر تو دادم یعنی ترحم کردم یعنی تو این قدر ارزش نداشتی یعنی تو لایق نبودی ولی من دلم سوخت به تو رحم کردم مطمئن باش اگر ارزشی داشتی به بهای بیشتر و با کمال میل خریداریت می کردم . بله پرویز تو می خواهی با من همین معامله را بکنی تو با این کلمه می خواهی به من بگویی فروغ من به تو رحم کردم دلم سوخت تو ارزشی نداشتی . اگر نه من راضی می شدم و با کمال میل و رضایت و از همان اول قبول می کردم . به خدا دلم می خواهد از شدت تأثر گریه کنم آخر چرا باید این طور باشد من از تو توقع شنیدن چنین سخنانی را ندارم من ‌آن قدر که به بلندی طبع و نظر مردی اهمیت می دهم به ثروت و شغل و مقام و شخصیت اجتماعی او توجه ندارم چرا تو باید این طور باشی ؟ نمی دانم خدا کند من اشتباه کرده باشم در جای دیگر تو می گویی ( من دیگر حاضر نیستم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم ) این باز هم همان معنی را می دهد تو باز هم با این حرف مرا تحقیر کرده ای مرا کوچک و پست کرده ای و باور کن این حرف های تو تاثیر بدی در من می کند نسبت به تو بدبین می شوم اعتمادم از تو سلب می شود آخر چه دلیل دارد و تو چرا این حرف را می زنی ؟ این چیزها در من خیلی تاثیر می کند و من به این جزییات بیش از اندازه توجه دارم . هر چه فکر می کنم دلیل این مخالفت تو را نمی فهمم تو می ترسی قباله زیاد سنگین شود و تو نتوانی به موقع از عهده ی آن بر ایی این که فکر پچه گانهای است چه طور تو از اول زندگی به فکر روزهای جدایی هستی و می خواهی جاده را صاف کنی به خدا خیلی بد است من خیلی رنج می برم تو تصور می کنی که ممکن است روزی من و تو هم جدا شویم نهاین غیر عملی است این باور کرددنی نیست و تازه تو تصور می کنی اگر ما در زندگی زناشویی مجبور شویم از هم جدا شویم من به قباله و مهر ... اهمیتی می دهم نه به خدا من فقط برای این که به تو ثابت کنم چنین فکری ندارم در یک نامه همه چیز را به تو می بخشم زیرا می خواهم خیال تو راحت باشد من پست و کثیف نیستم من حتی فکر این را که بخواهم یک روز قباله ی خودم را منبع عایدی قرار دهم ننگ می دئانم من از آلودگی به این مادیات گریزانم هدف من در زندگی زناشویی غیر از اینهاست من وقتی شوهرم را دوست بدارم تا آخرین لحظه ی حیات و تا آخرین قطره ی خونم به خاطر او و به خاطر خوشبختی او کوشش خواهم کرد من امروز فقط می خواهم با تو ازدواج کنم زیرا احساس می کنم که به خوبی می توانم وسایل خوشبختی تو را فراهم سازم من از دسته ی دخترانی نیستم که منظورم در ازدواج فقط تحصیل ‌آزادی بیشتر و یا مثلا پوشیدن لباس های قشنگ تر و توالت کمردن باشد من این چیزها را ننگ می دانم پستی و رسوایی می دانم . ( ایا فکر می کنی که من این طور که به تو معرفی شده ام نباشم و بعد ها تغییر اخلاق بدهم و باعث زحمت تو بشوم نه اینهم قابل قبول نیست زیرا انسان تا به کسی اطمینان ندارد او را برای همسری خود انتخاب نمی کند ایا می خواهی تناسبی بین وضع مادی تو با این چیزها برقرار باشد این هم که غیر عملی است این چیزها به وضع مادی کسی بستگی ندارد و با شخصیت و مقام اجتماعی خانواده ها مربوط است و علاوه بر این رسم است و باید پیروی شود ) من شخصا به این چیزها عقیده ندارم من شرط ازدواج و سعادت عشق را صد هزار تومان مهر و انداختن قیمت اینه و شمعدان به پشت قباله نمی دانم من کسی نیستم که به مهر و از این قبیل چیزها چشم داشته باشم و همان طور که گفتم فقط به خاطر این که به تو ثابت کنم پست و کوته فکر نیستم حاضرم همه ی آنچه را که تو در قباله ی من منظور می داری به خودت ببخشم من این چیزها را فقط به خاطر پدر و مادرم و رضایت آنها می گویم آنها به طرز فکر و عقیده ی تو آشنایی ندارند و این مخالفت تو را حمل بر لئامت و خسیسی می کنند مثلا اگر تو فکر می کنی این موفقیت آخریت خیلی عادی بود نه درست است که بالاخره به نفع تو تمام شد ولی نظر پدرم درباره ی تو تغییر کرد و اگر تعریف های من و دلایل من نبود هنوز هم عقیده داشت که تو آدم خسیسی هستی ببین پرویزم این موفقیت به چه قیمتی برای تو تمام شد و حالا اگر از اول موافق می کردی آنها به تو خوشبین تر می شدند می دانی من فکر می کنم مخالفت تو با مقدار مهر صحیح بوده و کاملا موافق بودم و چون می دانستم که این جزو عقاید توست و انسان هم باید از عقیده اش دفاع کند وی این مخالفت دومی زیاد مرا ناراحت کرد درست است که من خودم به تو پیشنهاد کردم در صورتی که پدرم به من چیزی نداد تو هم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله نینداز ولی تو چرا پذیرفتی ؟ تو چرا باید قبول کنی ؟
پرویز محبوبم این افکار است که مرا دیوانه می کند این چیزهاست که مرا رنج می دهد وقتی فکر می کنم و می خواهم علت مخالفت تو را پیدا کنم و هیچ دلیلی برای آن نمی یابم آن وقت مجبور می شوم به این دلیل متکی شوم که شاید من آن قدرها ارزش ندارم که تو به خاطرم به این چیزها راضی شوی شاید نمی توانم نه این طور نیست اگر من و وجود من در نزد تو ارزشی نداشت تو هرگز مرا برای همسری انتخاب نمی کردی و باز هم فکر می کنم حتما این عشق زیاد در تو نفوذ نکرده اگر نه هر وسیله ای بود موفق می شدی و این چیزها را بهانه نمی کردی و برای خودت مانع نمی تراشیدی . و بعد .... دیگر خودت حالت مرا حدس بزن ... حالت انسانی را که در تنگنای فکر گرفتار شده و می خواهد محبوبش را تبرئه کند و نمی تواند و به ناچار همه ی گناه ها را به گردن خودش می اندازد ... پرویز دیگر گله ی من تمام شد فکر می کنم سر تو هم درد گرفته باشد اما من حالا که دل پرم را خالی کردم دیگر به این موضوع فکر نمی کنم اما تو باید به من جواب بدهی که چرا ؟ پرویزم اگر گفتی در بهار سال اینده چه اتفاقی می افتد . در همان روزی که من و تو برای اولین بار بعد از مدتی یکدیگر را دیدیم من می خواهم روزی که با تو ازدواج می کنم همان روز باشد تو هم باید موافقت کنی اصلا پرویز زمستان هیچ لطفی ندارد توی سرما و برف و باران که نمی شود خوش بود و شادمانی کرد من مخصوصا مدت را به شش ماه تمدید کردم که هم تو فرصت بیشاری برای فعالیت داشته باششی و هم بهار بیاید چون بهار فصل عشق است ( چه بی تربیت شده ام چه حرف هایی می زنم ) ببین شهریوز مهر آبان آذر دی بهمن اسفند فروغ + پرویز = خوشبختی این دیگر حتمی و قطعی است می خواهی باور کن می خواهی باور نکن . آزادی . خدا کند زودتر فروردین برسد تا من تلافی همه ی این گله ها وشکایت ها را سر تو در بیاورم بگو ان شائ الله نامه ام خیلی طولانی شد اما هنوز خیلی چیزها مانده که به تو نگفته ام و به نصف مطالب نامه ی تو جواب ندادهام این دیگر باشد برای فردا فردا یک نامه ی دیگر ممی نویسم و به بقیه ی گله های تو پاسخ می دهم پرویز به من گفتند تو رتبه گرفته ای حالا خواه راست و خواه دروغ من تبریکم را گفته ام اگر راست است که هیچی اگر دروغ است تبریک من مال روزی که این موضوع حقیقت پیدا کرد پرویزم آخر نامه ات یک شکلی نقاشی کرده بودی که من هر چه فکر کردم از معمای آن سر در نیاوردم آخر این چیست ق - ت به خدا من از این چیزها سرم نمی شود مثل یک فرمول می ماند ولی حل کردنش کار حضرت ... است پ ش که می دانم یعنی پرویز شاپور ولی از آن دو تا بالایی ها چیزی نفهمیدم راستش رابگو ق ت یعنی چه و مقصودت چیست دیگر یک علامت ضربدر هم میان یکی از صفحه ها کشیده بودی از این هم چیزی نفهمیدم گمان کنم برای من خط و نشان کشیده ای این طور نیست ؟ این را هم برایم بنویس یادت نرود دیگر از این به بعد جواب نامه ام را زودتر بده من شنبه ی گذشته برای تو کاغذ دادم و تو در هفته ی بعد جواب دادی بسیار خوب خیلی تنبلشده ای ... پرویزم دلم می خواهد همیشه به من بگویی فروغم یا فروغ من چون این کلمه به من قوت قلب و اطمینان می دهد و من در هر بار که آن را بشنوم به یاد می آورم که مال تو هستم مال تو که این قدر دوستت دارم دیگر از من گله نکن که چرا کاغذ مختصر می نویسم آخر پرویز در آنمرتبه من سوژه ای برای نوشتن نداشتم و به همین دلیل نامه ام مختصر و کوتاه بود. اما تو مثل این که دواخانه باز کرده ای پشت سر هم از داروهای اختراعی خودت تعریف می کنی و به من وعده ی معالجه می دهی اگر مریض های دیگرت را هم به همین سرعت و با همین روش بخواهی معالج ه کنی یک روز در داروخانه ات را می بندم و تحویل زندانت می دهم این از من به تو نصیحت که زیاد برای داروهای خودت تبلیغ نکنی و اما اگر از درد دست من بخواهی همچنان باقی ست این دفعه باید جواب نامه ام را زود بدهی نامه ام کتابی شد من دیگر رکورد پرحرفی را شکسته ام زود . زود امروز جمعه است من فردا این نامه را به پست می اندازم شنبه یک شنبه حتما دوشنبه به دست تو می رسد تا چهار شنبه عصری حتما باید جواب نامه ام را داده باشی و اگر نه به جرم اهمال در انجام وظیفه تسلیم مقامات جزایی ات می کنم .
خداحافظ تو فروغ تو
پرویز یک عکست را برای من بفرست یک دفعه ی دیگر هم از تو خواهش کردم ولی مثل اینکه یادت رفت اگر عذرت این است که عکس قشنگ نداری باشد من همان عکس زشت تو را دوستخواهم داشت تو در چشم من از همه ی مردم دنیا بهتر و خوب تری دیگر بهانه نیاور
Photo: ‎نامه های فروغ به پرویز شاپور ( قبل از ازدواج )

نامه ی شماره پانزده

پرویز...
به خدا اگر امروز نامه ی تو به دست من نمی رسید دیگر با تو قهر می کردم دو هفته ا نتظار شوخی نیست آن هم برای من که بزرگ ترین دلخوشی ام خواندن نامه های توست اما بالاخره خدا رحم کرد و نامه ی خیلی شیرین و یک کمی تلخ تو امروز به دست من رسید پرویز به خدا تو خیلی مرا اذیت می کنی می دانی من تصمیم گرفته بودم اصلا دیگر به گذشته فکر نکنم اگر نه من هم بلدم از تو گله کنم و من هم می توانم اشتباهاتی را که تو مرتکب شده ای شرح دهم و یک قدری قانعت کنم ولی تو ... نمی دانم چه بگویم 
اول از همه باید موضوع نامه را برایت روشن کنم پرویز گفته ی تو درست است من هم مقصودم همین بود راست است من به تو گفتم مجبورم کردند ولی تو نمی دانی به چه ترتیب آخر پرویز عزیز من مجبور کردن تنها این نیست که یک کارد دست بگیرند و سر مرا دم باغچه بگذارند و بگویند یا بنویس یا سرت را می بریم ته گاهی اوقات با تحریک احساسات و پرورش غرور صدمه دیده و در هم شکسته انسان را وادار به ارتکاب اعمالی می کنند که نه تنها راضی نیست بلکه در حین ارتکاب هم نمی تواند بفهمد که چه می کند من هم گرفتار یک چنین وضعی شده بودم و آنها بعد از این که با سرزنش بدگویی مذمت احساسات مرا به حد کافی تحریک کردند آن وقت من هم تحت تاثیر احساساتی که آنها برانگیخته بودند به نوشتن آن نامه مبادرت نمودم و در حقیقت مجبورم کردند من از دست احساسات و در زیر فشار هیجانات روحی به این وسیله فرار کردم در حالی که ابدا راضی نبودم و این یک عمل اختیاری نبود یعنی در آن ساعت عقل بر اعمال من حکومت نمی کرد و کاری هم که از روی بی عقلی انجام داده شود نمی تواند برای کسی مدرک دروغگویی و تظاهر باشد یک بار دیگر هم به تو گفتم پرویز به خدا دروغ نمی گویم من بلافاصله بعد از نوشتن آن نامه و فرستادن آن نامه به قدری پشیمان شده بودم که می خواستم به پستخانه بروم و نامه را بگیرم و چون دیدم این عمل غیر ممکن است تصمیم گرفتم برای تو تلفن کنم و خواهش کنم آن نامه را نخوانده برای من پس بفرستی و حتی دو سه بار هم به عزم تلفن کردن از منزل بیرون آمدم ولی چون وقت کم بود و در هر بار هم برای تلفن کردن به تو باید یک ساعت معطل شوم نشد که نشد و نتیجه را هم که خودت می دانی این موضوع نامه پس همان طور که خودت نوشته ای مرا مجبور نکردند یعنی مستقیما مجبور نکردند بلکه با تحریک احساسات من مرا وادار کردند که اشتباهی مرتکب شوم یک باز هم از تو خواهش کردم این موضوع رافراموش کنی و تو مثل این که یادت رفته باز هم از این نامه ی جهنمی من صحبت می کنی من از این به بعد حاضر نیستم حتی یک دقیقه از وقتم را به شنیدن هر چه مربوط به این نامه است اختصاص دهم . همین و بس . ( و اما راجع به وعده ی سرخرمنی ) اولا این لقبی که تو به این وعده عطا کردی زیاد برازنده و مقرون به حقیقت نیست چون این وعده صحیح و درست و پابرجاست تا موقعی که تو وضع مالیت را اندکی مرتب کنی و بتوانی پول جمع کنی پرویز با وجود اینکه می دانم زیاد برای حرف های من ارزش قایل نیستی باز هم می گویم که مامانم دیگر مخالفتی ندارد و موضوع شرط ها را کنار گذاشته ( آن هم به خاطر من ) پس تو از این حیث نگران نباش تقریبا همه مواففق اند این هم گزارش من می خواهی باور کن می خواهی باور نکن من فقط می گویم که بعد ها نگویی چرا به من نگفتی پرویز عزیزم یک دفعه به تو گفتم که برای موفق شدن احتیاج به پول داری اگر من خودم یک قدری بزرگ تر بودم و به سن قانونی رسیده بودم این مشکل را هم به نفع تو حل می کردم ولی افسوس که دیگر در اینجا اختیار از من سلب میشود و در حقیقت این بندها و قیودات خانوادگی برای من مشکلی بزرگ و مانع پیشرفت کار من اند من به خاطر این که تو فرصت بیشتری داشته باشی و بهتر بتوانی فعالیت کنی مدت چهار ماه را به شش ماه یعنی تا بهار سال اینده تمدید می کنم این موضوع را با پدرم هم در میان گذاشته ام و او موافق است پرویز تو اگر ماهی 150 تومان هم ذخیره کنی بعد ازگذشتن شش ماه 900 تومان پول خواهی داشت من فکر نمی کنم تو به غیر از خرج لباس و خرج های جزیی دیگر خرجی داشته باشی پس به آسانی می توانی ماهی 150 تومان از حقوقت کنار بگذاری و به علاوه وقتی انسان اراده و پشتکار داشته باشد 9 ماه نه یک ماه هم می تواند آنچه را که اراده کرده است به دست بیاورد من به تو گفته بودم که به بیش از 500 تومان احتیاجی نیست ولی تو بین این دو هر مقداری را که می خواهی ذخیره کن چون لازم است من هم مثل تو با تشریفات با جشن با تجملات و از این قبیل چیزها مخالفم و آن را در صورتی شایسته می دانم که شوهرم پولدار و ثروتمند باشد ولی وقتی می بینم تو هنوز آن قدرها استطاعت مالی نداری که بتوانی مثلا جشن مفصلی بگیری نه تنها راضی نمی شوم بلکه حتی الامکان سعی می کنم باری از دوش تو بردارم و از اسراف و زیاده روی جلوگیری کنم پس تو هیچ وقت نباید از این حیث ناراحت باشی و به مقداری که من تعیین کرده ام اعتراض کنی چون من همه ی حساب ها را کرده و تا آنجا که توانسته ام موضوع را به نفع تو خاتمه داده ام بدیش اینجاست که پدر و مادر من به این چزها خیلی اهمیت می دهند و مثلا وقتی پدر من به تو می گوید من با تشریفات مخالفم مقصودش این نیست که اصلا جشنی گرفته نشود من او را از تو بهتر می شناسم او تشریفات را ایت می داند کهمثلا در کافه جشنی بگیرند و هزار ها تومان خرج کنند و با این مخالف است نه با جشنی که در منزل گرفته می شود و عدم آن را اهانتی به حیثیات وشئونات خانوادگی خود می داند و این که به تو پیشنهاد کرد صبر کنی مقصود اصلی اش این بوده است که تو بتوانی پولی جمع کنی و جشن مختصری بگیری ببین پرویز به عقیده ی من انسان با کنمترین مقدار می تواند بهترین کارها را انجام دهد و بهترین چیزها را فراهم کند به شرطی که اندکی سلیقه و یک قدری حس مجلسی ترتیب بدهم که همه تعریفش را بکنند و به همه خوش بگذرد تا تو ه عقیده ای داشته باشی ولی من همان طور که گفتم زیاد به این چیزها پایبند نیستم و فقط می خواهم رضایت پدر و مادرم را فراهم کرده باشم من سعی می کنم آن قدر خرج کنم که تو استطاعت داشته باشی و تو نباید هرگز از این بابت ناراحت شوی تو به من بگو چه قدر می توانی برای این منظور خرج کنی تا من هم یک قدری فکر کنم و راه حل را گیر بیاورم و اما حالا برویم سر گله ها و شکایت ها ...
پرویزم تو همیشه سعی می کنی از من گله کنی تا اندازه ای هم حق داری و من هم اعتراف می کنم که گاهی اوقات مرتکب اشتباهاتی می شوم ولی باید این را هم به خاطر داشته باشی که فروغ پیغمبر نیست ویک انسان ساده و عادی غیر ممکن است در زندگی مرتکب خطاو اشتباهاتی نشود ولی باور کن پرویز من هیچ وقت نمی خواسته ام به تو دروغ بگویم و بر خلاف آنچه که گفتم رفتار کنم مخصوصا نسبت به تو اصلا من اگر بخواهم به تو دروغ بگویم ناراحت می شوم چون تو را دوست دارم تو را همسر اینده و شریک طندگیم می دانم و بنابراین اگر به تو دروغ بگویم مثل این است که خودم را گول زده ام زیرا چون تو شریک زندگانی من هستی بین من و تو کوچک ترین پرده و حایلی نباید وجود داشته باشد و ما باید نسبت به هم فوق العاده صمیمی و مهربان باشیم پس این گناه وخیانت بزرگی محسوب می شود اگر من به تو دروغ بگویم و یا موضوعی را از تو پنهان کنم درست است من حرف هایی زده ام که بعد ها بر خلاف آن عمل کرده ام ولی به خدا پرویز تقصیر من نیست انسان گاهی اوقات در موقعیتی قرار می گیرد که مجبور می شود بر خلاف میل و رضایت قبلی اش حرف هایی بزند و یا اشتباهی مرتکب شود اما تو مثل این که تنها به قاضی رفته ای و کارها و حرف های خودت را فراموش کرده ای من از تو یک گله ی بزرگ و خیلی هم بزرگ دارم تصمیم گرفته بودم آن را هرگز به تونگویم ولی تو مرا وادار می کنی حالا که این طور است از لج تو من هم می گویم اما زیاد عصبانی نشو درست فکر کن بعد جواب مرا بده 
آخرین باری را که به خانه ی ما آمدی به یاد داری تو در آن شب خیلی حرف ها زدی که زیاد به مذاق من خوشگوار نبود ولی وقتی که می خواست یبروی یک حرف عجیبی زدی که به خدا اگر تو را دوست نداشتم و اگر برای تو ارزش و اهمیتی قایل نبودم همان جا تلافی می کردم دلیل و علت آن را از تو نخواستم اما من چیزی نگفتم فقط به خاطر تو و بعد هم سعی کردم این موضوع را فراموش کنم و کمتر به آن بیندیشم حتما الان از خودت می پرسی چرا مگر من چه حرفی زده ام ؟ یادت رفته حق هم داری فراموش کنی برای این که حرف های بد کمتر در خاطر انسان می ماند خودت را حاضر کن الان می گویم یک دو سه ( مواظب باش ) « تو گفتی : فروغ من دیگر ( حاضر نیستم ) قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم و مهر را هم فقط ( به خاطر تو ) بالا بردم » به خدا من نمی فهمم مقصود تو از گفتن این حرف ها چیست تو اگر مرا دوست داری چرا با کمال میل و رضایت قبول نمی نی و اگر دوست نداری چه لزومی دارد بعد از آن همه گفت و گو تنها به خاطر من قبول کنی در صورتی که اگر تو مرا دوست نداشته باشی منهم در نزد تو خاطری نخواهم داشت پس چه ! ایا تو خواسته ای به من ترحم کنی و به احترام عشق من به این عمل دست زده ای ؟ و ایا این کلمه ی به خاطر تو معنی ترحم را بیشتر نمی دهد تا عشق ؟ به خدا وقتی به این چیزها فکر می کنم وقتی این حرف های عجیب تو را به خاطر می آورم نه تنها از زندگی بلکه از خودم که این قدر پست و بیچاره شده ام متنفر می شوم تو خیال می کنی که من احتیاجی به ترحم دارم نه هرگز هرگز . من این عشق دیوانه و سرکش را در قلبم خفه می کنم . من از این همه امید و آرزو چشم می پوشم من سعی می کنم حتی اگر به قیمت زندگیم هم تمام شود تو را و عشق تو را فراموش کنم ولی هرگز راضی نمی شوم کسی از راه ترحم با من ازدواج کند چرا ؟ چرا ؟ مگر من چه گناهی مرتکب شده ام و کدام لکه ی ننگ بر دامانم نشسته است ؟ اگر من خوب و مهربانم اگر می توانم تو را خوشبخت کنم اگر می توانم برای تو همسری مطیع و باوفا باشم اگر تو مرا دوست داری و اگر من صاحب صفاتی هستم که یک دختر نجیب و برجسته می تواند داشته باشد پس چرا حاضر نیستی مثلا مهر مرا با کمال میل 10000 تومان کنی و آن را با کراه قبول می کنی چرا مگر در این معامله زیان می کنی و مگر در بهای آنچه که می دهی همسری به دست نمی آوری که یک عمر باعث خوشبختی و سعادتت خواهد شد و یک عمر به خاطر آسایش تو زحمت خواهد کشید ایا اگر تو تمام دنیا را هم به پای او بریزی زیان دیده ای ؟ 
ولی اگر نه من بد هستم من لیاقت همسری شخصی چون تو را ندارم من نمی توانم تو را خوشبخت کنم تو مرا دوستنداری پس چرا حاضر می شوی و تازه می گویی به اطر تو نه نگو اگر این طور است نمی خواهم دیگر این کلمه را تکرار کنی اگر من خاطری داشتم مزدی نداشت بعد از آن همه گفتگو و چانه زدن تازه نرخ مرا معین کنی و بپذیری انسان بلا را که به جان نمی خرد پس چه کسی تو را وادار کرده است که به این عمل مبادرت ورزی و رضایت دهی مگر نه این که تو خواسته ای به من رحم کنی در صورتی که اگر این طور باشد من هرگز راضی و خشنود نخواهم بود به خدا این چیزها آدم را دیوانه می کند اگر تو از من اطمینان داری و اگر می دانی که من می توانم یک عمر با تو زندگی کنم پس قباله و مهر و هزار چیز دیگر یعنی چه ایا این چیزها می تواند در زندگی ما تأثیر داشته باشد و ایا اگر مهر من 10000 نه صد هزار تومان باشد من هرگز آن را از تو مطالبه خواهم کرد تو تصور می کنی من آن قدر پست فطرت و دنی طبع هستم که به پولی که تو در بهای من می پردازی چشم داشته باشم و بخواهم روزی قباله ام را علیه تو و به نفع خودم به کار برم نه من این طور نیتسم و این بندها و قیودات خانوادگی ست که مرا وادار مرده است به این چیزها اهمیت بدهم . بزرگ ترین هدیه ای که همسر من می تواند به من تقدیم کند روح اوست اخلاق اوست نجابت اوست نجابت و شرافت اوست بلندی طبع و استقلال فکر اوست من می خواهم چه کنم و چه نفعی به حال من می تواند داشته باشد یک قباله من خودم را بالاتر و بزرگ تر از آن می دانم که به این چیزها خودم را دلخوش کنم و به این قیود پابند باشم نه تو نگو به خاطر من این حرف مرا آتش می زند من در این یک کمه ی کوچک به قدر یک دنیا معنی می بینم مثل این که تو بخواهی یک حیوان بی ارزش را خریداری کنی و برای آن حیوان قیمت زیادی تعیین کرده باشند و تو راضی نباشی و بالاخره الحاح و التماس او تو را راضی کند و او را به همان بهای گزاف خریداری کنی و بعد هم بگویی من این پول را فقط به خاطر تو دادم یعنی ترحم کردم یعنی تو این قدر ارزش نداشتی یعنی تو لایق نبودی ولی من دلم سوخت به تو رحم کردم مطمئن باش اگر ارزشی داشتی به بهای بیشتر و با کمال میل خریداریت می کردم . بله پرویز تو می خواهی با من همین معامله را بکنی تو با این کلمه می خواهی به من بگویی فروغ من به تو رحم کردم دلم سوخت تو ارزشی نداشتی . اگر نه من راضی می شدم و با کمال میل و رضایت و از همان اول قبول می کردم . به خدا دلم می خواهد از شدت تأثر گریه کنم آخر چرا باید این طور باشد من از تو توقع شنیدن چنین سخنانی را ندارم من ‌آن قدر که به بلندی طبع و نظر مردی اهمیت می دهم به ثروت و شغل و مقام و شخصیت اجتماعی او توجه ندارم چرا تو باید این طور باشی ؟ نمی دانم خدا کند من اشتباه کرده باشم در جای دیگر تو می گویی ( من دیگر حاضر نیستم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله بیندازم ) این باز هم همان معنی را می دهد تو باز هم با این حرف مرا تحقیر کرده ای مرا کوچک و پست کرده ای و باور کن این حرف های تو تاثیر بدی در من می کند نسبت به تو بدبین می شوم اعتمادم از تو سلب می شود آخر چه دلیل دارد و تو چرا این حرف را می زنی ؟ این چیزها در من خیلی تاثیر می کند و من به این جزییات بیش از اندازه توجه دارم . هر چه فکر می کنم دلیل این مخالفت تو را نمی فهمم تو می ترسی قباله زیاد سنگین شود و تو نتوانی به موقع از عهده ی آن بر ایی این که فکر پچه گانهای است چه طور تو از اول زندگی به فکر روزهای جدایی هستی و می خواهی جاده را صاف کنی به خدا خیلی بد است من خیلی رنج می برم تو تصور می کنی که ممکن است روزی من و تو هم جدا شویم نهاین غیر عملی است این باور کرددنی نیست و تازه تو تصور می کنی اگر ما در زندگی زناشویی مجبور شویم از هم جدا شویم من به قباله و مهر ... اهمیتی می دهم نه به خدا من فقط برای این که به تو ثابت کنم چنین فکری ندارم در یک نامه همه چیز را به تو می بخشم زیرا می خواهم خیال تو راحت باشد من پست و کثیف نیستم من حتی فکر این را که بخواهم یک روز قباله ی خودم را منبع عایدی قرار دهم ننگ می دئانم من از آلودگی به این مادیات گریزانم هدف من در زندگی زناشویی غیر از اینهاست من وقتی شوهرم را دوست بدارم تا آخرین لحظه ی حیات و تا آخرین قطره ی خونم به خاطر او و به خاطر خوشبختی او کوشش خواهم کرد من امروز فقط می خواهم با تو ازدواج کنم زیرا احساس می کنم که به خوبی می توانم وسایل خوشبختی تو را فراهم سازم من از دسته ی دخترانی نیستم که منظورم در ازدواج فقط تحصیل ‌آزادی بیشتر و یا مثلا پوشیدن لباس های قشنگ تر و توالت کمردن باشد من این چیزها را ننگ می دانم پستی و رسوایی می دانم . ( ایا فکر می کنی که من این طور که به تو معرفی شده ام نباشم و بعد ها تغییر اخلاق بدهم و باعث زحمت تو بشوم نه اینهم قابل قبول نیست زیرا انسان تا به کسی اطمینان ندارد او را برای همسری خود انتخاب نمی کند ایا می خواهی تناسبی بین وضع مادی تو با این چیزها برقرار باشد این هم که غیر عملی است این چیزها به وضع مادی کسی بستگی ندارد و با شخصیت و مقام اجتماعی خانواده ها مربوط است و علاوه بر این رسم است و باید پیروی شود ) من شخصا به این چیزها عقیده ندارم من شرط ازدواج و سعادت عشق را صد هزار تومان مهر و انداختن قیمت اینه و شمعدان به پشت قباله نمی دانم من کسی نیستم که به مهر و از این قبیل چیزها چشم داشته باشم و همان طور که گفتم فقط به خاطر این که به تو ثابت کنم پست و کوته فکر نیستم حاضرم همه ی آنچه را که تو در قباله ی من منظور می داری به خودت ببخشم من این چیزها را فقط به خاطر پدر و مادرم و رضایت آنها می گویم آنها به طرز فکر و عقیده ی تو آشنایی ندارند و این مخالفت تو را حمل بر لئامت و خسیسی می کنند مثلا اگر تو فکر می کنی این موفقیت آخریت خیلی عادی بود نه درست است که بالاخره به نفع تو تمام شد ولی نظر پدرم درباره ی تو تغییر کرد و اگر تعریف های من و دلایل من نبود هنوز هم عقیده داشت که تو آدم خسیسی هستی ببین پرویزم این موفقیت به چه قیمتی برای تو تمام شد و حالا اگر از اول موافق می کردی آنها به تو خوشبین تر می شدند می دانی من فکر می کنم مخالفت تو با مقدار مهر صحیح بوده و کاملا موافق بودم و چون می دانستم که این جزو عقاید توست و انسان هم باید از عقیده اش دفاع کند وی این مخالفت دومی زیاد مرا ناراحت کرد درست است که من خودم به تو پیشنهاد کردم در صورتی که پدرم به من چیزی نداد تو هم قیمت اینه و شمعدان را پشت قباله نینداز ولی تو چرا پذیرفتی ؟ تو چرا باید قبول کنی ؟ 
پرویز محبوبم این افکار است که مرا دیوانه می کند این چیزهاست که مرا رنج می دهد وقتی فکر می کنم و می خواهم علت مخالفت تو را پیدا کنم و هیچ دلیلی برای آن نمی یابم آن وقت مجبور می شوم به این دلیل متکی شوم که شاید من آن قدرها ارزش ندارم که تو به خاطرم به این چیزها راضی شوی شاید نمی توانم نه این طور نیست اگر من و وجود من در نزد تو ارزشی نداشت تو هرگز مرا برای همسری انتخاب نمی کردی و باز هم فکر می کنم حتما این عشق زیاد در تو نفوذ نکرده اگر نه هر وسیله ای بود موفق می شدی و این چیزها را بهانه نمی کردی و برای خودت مانع نمی تراشیدی . و بعد .... دیگر خودت حالت مرا حدس بزن ... حالت انسانی را که در تنگنای فکر گرفتار شده و می خواهد محبوبش را تبرئه کند و نمی تواند و به ناچار همه ی گناه ها را به گردن خودش می اندازد ... پرویز دیگر گله ی من تمام شد فکر می کنم سر تو هم درد گرفته باشد اما من حالا که دل پرم را خالی کردم دیگر به این موضوع فکر نمی کنم اما تو باید به من جواب بدهی که چرا ؟ پرویزم اگر گفتی در بهار سال اینده چه اتفاقی می افتد . در همان روزی که من و تو برای اولین بار بعد از مدتی یکدیگر را دیدیم من می خواهم روزی که با تو ازدواج می کنم همان روز باشد تو هم باید موافقت کنی اصلا پرویز زمستان هیچ لطفی ندارد توی سرما و برف و باران که نمی شود خوش بود و شادمانی کرد من مخصوصا مدت را به شش ماه تمدید کردم که هم تو فرصت بیشاری برای فعالیت داشته باششی و هم بهار بیاید چون بهار فصل عشق است ( چه بی تربیت شده ام چه حرف هایی می زنم ) ببین شهریوز مهر آبان آذر دی بهمن اسفند فروغ + پرویز = خوشبختی این دیگر حتمی و قطعی است می خواهی باور کن می خواهی باور نکن . آزادی . خدا کند زودتر فروردین برسد تا من تلافی همه ی این گله ها وشکایت ها را سر تو در بیاورم بگو ان شائ الله نامه ام خیلی طولانی شد اما هنوز خیلی چیزها مانده که به تو نگفته ام و به نصف مطالب نامه ی تو جواب ندادهام این دیگر باشد برای فردا فردا یک نامه ی دیگر ممی نویسم و به بقیه ی گله های تو پاسخ می دهم پرویز به من گفتند تو رتبه گرفته ای حالا خواه راست و خواه دروغ من تبریکم را گفته ام اگر راست است که هیچی اگر دروغ است تبریک من مال روزی که این موضوع حقیقت پیدا کرد پرویزم آخر نامه ات یک شکلی نقاشی کرده بودی که من هر چه فکر کردم از معمای آن سر در نیاوردم آخر این چیست ق - ت به خدا من از این چیزها سرم نمی شود مثل یک فرمول می ماند ولی حل کردنش کار حضرت ... است پ ش که می دانم یعنی پرویز شاپور ولی از آن دو تا بالایی ها چیزی نفهمیدم راستش رابگو ق ت یعنی چه و مقصودت چیست دیگر یک علامت ضربدر هم میان یکی از صفحه ها کشیده بودی از این هم چیزی نفهمیدم گمان کنم برای من خط و نشان کشیده ای این طور نیست ؟ این را هم برایم بنویس یادت نرود دیگر از این به بعد جواب نامه ام را زودتر بده من شنبه ی گذشته برای تو کاغذ دادم و تو در هفته ی بعد جواب دادی بسیار خوب خیلی تنبلشده ای ... پرویزم دلم می خواهد همیشه به من بگویی فروغم یا فروغ من چون این کلمه به من قوت قلب و اطمینان می دهد و من در هر بار که آن را بشنوم به یاد می آورم که مال تو هستم مال تو که این قدر دوستت دارم دیگر از من گله نکن که چرا کاغذ مختصر می نویسم آخر پرویز در آنمرتبه من سوژه ای برای نوشتن نداشتم و به همین دلیل نامه ام مختصر و کوتاه بود. اما تو مثل این که دواخانه باز کرده ای پشت سر هم از داروهای اختراعی خودت تعریف می کنی و به من وعده ی معالجه می دهی اگر مریض های دیگرت را هم به همین سرعت و با همین روش بخواهی معالج ه کنی یک روز در داروخانه ات را می بندم و تحویل زندانت می دهم این از من به تو نصیحت که زیاد برای داروهای خودت تبلیغ نکنی و اما اگر از درد دست من بخواهی همچنان باقی ست این دفعه باید جواب نامه ام را زود بدهی نامه ام کتابی شد من دیگر رکورد پرحرفی را شکسته ام زود . زود امروز جمعه است من فردا این نامه را به پست می اندازم شنبه یک شنبه حتما دوشنبه به دست تو می رسد تا چهار شنبه عصری حتما باید جواب نامه ام را داده باشی و اگر نه به جرم اهمال در انجام وظیفه تسلیم مقامات جزایی ات می کنم .
خداحافظ تو فروغ تو
پرویز یک عکست را برای من بفرست یک دفعه ی دیگر هم از تو خواهش کردم ولی مثل اینکه یادت رفت اگر عذرت این است که عکس قشنگ نداری باشد من همان عکس زشت تو را دوستخواهم داشت تو در چشم من از همه ی مردم دنیا بهتر و خوب تری دیگر بهانه نیاور‎

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد