آخرین نوشته های ادبی
حکایت حال
نامه ای از دلبر
کابوس
نقش اندیشه ورزی در شعر
دل سنگین
مقام شامخ معلم
مسیر بود و نبود
پربیننده ترین ها
زبان حال دل شاعر
صور خیال
تمرین گروهی شماره 1
ساندویچ بدون نوشابه
زبان خداوندگار
آخرین اشعار ارسالی
یکدم نظرت اگر بگردد
عمر همگان هدر بگردد
(یارب نظر تو بر نگردد)
کاین زندگی از نظر بگردد
دنیای من
دریای آزادیست
آبی
و
بی کران
وسیع
اما ب تنگه ی چشمانت
که می رسم
تنگ می شود
دل
سخت
میشود
رفت
باید لنگر انداخت و
هرگز نتوان رفت... .
من و تو در آسمان
شهر در زیر پایمان
آرام در آغوش هم
آرام در مکث زمان
من و تو عاشق هم
عشق در وجودمان
وصل به تنپوش هم
آرامش پیشمان مهمان
من
بنام خداوند بخشنده و مهربان
ساعت زمان...
تیک تاک، تیک تاک...
گذشت لحظه هام...
تیک تاک، تیک تاک...
آونگی بزرگ،
آویزان،
و عمود بر افق.
میراث دار آوارگی جهانم
اخرین بازمانده بیابانهای جنون
طبعی چون باد خزان
مشوش و حیران
سری است مرا پریشان
ز آشوب زمان
رقص وارونه صوفیان
هوه
شمع دلتنگی اگر سوزد و پایان برسد
دلمان تنگ نشاید بشود اما خب
قلب بیشعله که شد سرد
سوزَش چه کنم؟
آیشا
علی جعفری
نشستم با کاروانی درد دل با ساربان کردم
دوری یارخود را هم کم وبیشی عیان کردم
گفتم که روح و روانم بود و در حلقه عشق
قلبم را گرفتم و شرو
قلب قرآن است و یاسین نام شد
با تدبر خوان که شیرین کام شد
صبح و شام آنکس تلاوت میکند
حاجتش یزدان اجابت میکند
روز روزی می شود افزون بر او
شب شیطان میشود دلخون از او
گوشه ای خلوت و آرام ، کنارم بودی
دست در دست من انگار ، تو جانم بودی
من که غرق همه ی فکر و خیالم بودم؛
تو ولی غرقِ من و دل نگرانم بودی
گاه از روی ل
قصهِ نم نم باران بهاری
قصهِ سبزه وگلها وقناری
خِش خِش آب به رودخانه دِه
برف در قلهِ آن کوه بلند
وزشِ باد خنک طرفِ چشمه
قصهِ مهر ووفا ویاری
بر قرار بود که نظر کردهِ لاهوت باشم
عهد کردم که حذر کردهِ طاغوت باشم
سال ها ساکن باغ ارمِ سبز بودم
چو خطا دید فرستاد که ناسوت باشم
مدتی حکم مر
میل همه خوبانی چون خوب تر از جانی
هر واژه که در لب شد ناگفته تو میدانی
خورشید جهان تابی مجموع جهان هایی
بر هردو جهان چون شه احکام تو میرانی
در پیش
آسمان در بالاست
هنرش تاریکیست
زیر این سقف عظیم
یک نفر دارد در
گوشه ای از دنیا
می سپارد جان را
دیگران خوشحالند
طفلشان آمده است
نمره پاک و شر
از تولد تا به مرگ بازیگری بیش نیستی
نقش مثبت یا که منفی آنچه در آن زیستی
یک هدف داری تو در خلقت، ببینی گروجود
چیـره شو ،اندیـشه کن، در انتــ
مقرنس حضور تو
محراب پرواز منست
1)
(مثبت اندیشی) گرفت (افسردگی) از نوعِ حاد
قرص خورد و شربت و مالید بر پشتش پماد
(خودکشی) با دیدنِ پرونده اش بی پرده گفت:
سعی کن این آخرِ عمری بما
دیگر
چیزی به دل نمی گیرم
کاسه ی قلبم
سوراخ شده است
1. إیسه گالش لاکۊٚ چۊته تی سَرامال ببۊم
2. تی ریزه سرٚبٚرٚنده خندأٚ فکته منسته بۊم
3. إیشأٚ دۊنیا تۊغایی مئن دئر وآخۊبأ بۊم.
4. هلأٚ سۊرخٚ می دیم
هزاران سپاس و هزاران درود
به چشمان زیبای که از من سرود
تقدیمیست به نگاه پر مهر دوستان بالاخص جناب آقای عبدالمجید پرهیز کار و سرکار خانم معصومه حیدرپور..
درود و درودشان باد
از کوچه ی اردیبهشت می گذرم
تا به آسمان دلت برسم
و چشم بدوزم
به ستاره ای که
شمع های تولدم
نفس های تو را می خواهند
معظمه جهانشاهی
تولدم مبارک
انتظار روی تو آخر به پایان کی رسد؟
شانه ی مستانه ام تا دوش جانان کی رسد؟
سهم چشمان مرا گه گه دو لب پیمانه گیر
طالع آرام من آخر به طوفان کی رسد؟
ای
ما هرچه می رویم جاده پس چرا تمام نمی شود
مگر جهان همین نبود پس چرا تمام نمی شود
گذشته از جوانی ام که هیچ آینده ای نبود
این همه سیل غم پس چرا تمام
ضرر نکنید
ساقه ی سبز بید مجنون را دسته ی چوبی تبر نکنید
جنگل سبز آرزو ها را باغ بی برگ و بی ثمر نکنید
شاخه ها لانه قناری ها چینه ها آشیان کوکوهاس
باز شب شد از فراقت قصهها دارد دلم
زیر باران با خیالت ماجرا دارد دلم
مرغ روحم بال پروازش شکسته از جَفا
زخمِ غربت در قفس بی انقضا دارد دلم
پر
فردای امشب
............
روزی خواهد رسید که
فردای امشب بر سر راه ما نیز
طلوع خواهد کرد
آن تاریکی و تیره گی ها از دلها
برون خواهد رفت
این همه غ
این روزگار دون همه دیوانه کرده است
بشکسته دل عاقل و فرزانه کرده است
ترسم کشیده است به دیوانگی ، از این
ثعبان که لانه در این خانه کرده است
این
بی شاعری:
غم را ناشناخته میپنداری
اینک من
اندوهی مجسم شده
روبروی تمامیتت زندگی
مرا به دست کسی بسپار
مرا چیزی بده
مرا به مهری ببخش
خودت
الا ای عاقل و هوشیار و بیدار
همیشه از خطا خود را نگهدار
مبادا که شوی همراه شیطان
ترا دیگر نبخشد حی قهار
درین دنیای هستی تا که هستیم
به روی خاک
سلام ما به تو ای حجت خدا مهدی
درود حق به تو ای شاه اولیا مهدی یگانهای و به عالم امیر و سلطانی
صفای اهل جهانی بیا بیا مهدی
قسم که آیه تطهیر در ق
آیا تا به حال گل های بهشتی
را دیده اید؟
آنها در چشمان یک مادر یافت می شوند،
و در نوزادان هنگام خواب،
در دستان یک پدر، هنگام خرید برای خانه،
و ب
در خویش فرو رفتم و در تار سکوتم
در کوچه، نوازنده ی گیتار سکوتم
پاییز جنون می کشد انگار به بازی
چشمان من و قلب خطاکار سکوتم
آشفته تر از خواب کبوتر
مادرم می گفت
آن سِیلی که دیشب آمده است
پیام آورِ ابرهاست
و ستاره ی صبر را
با خود آورده است
پشت ترافیک تمام فکرهایم تنها باران بود که آرامم میکرد...
نیمی از شب گذشته بود
کفش هایم را پوشیدم و بیرون زدم. سکوت عجیبی خیابان را گرفته بود،
ط
دلیران میدان چرخ گهن
به میدان در اید همه تن به تن
سر دیو ودیوان ز تن بر کنید
که چرخ فلک را به زیر اورید
بغرید چو ببر و چو شیر ژیان
زمین لرزد از
رویای من رد پایی است......
از کوچ پرنده های بی آشیان
غزلی با 11 قافیه همسان
برای اولین بار
تو امید منی ای یار سرکش
برو آن روسری ات را ز سر کش
نگردد هیچ از زیبایی اش کم
ندارد کاف اگر چون گاف سرکش
میان ناله هایم دردهای گریه می چینیم
تمام اشک هایم را به پای گریه می چینیم
درونم هر چه آزارم دهد با صبر می سازم
هر از گاهی دلم را با هوای گریه می
دست و پایت بسته باشد
میانِ ماهی های کف اقیانوس
،
یا در صلاة ظهر
با دیدگانِ شب زده
با پارچه ای سیاه
چوبی سر به فلک کشیده
میان دستان بسته و سینه
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا فاطِمَةَ المَعصومَه
(دارالشفا)
اگر داری هزاران درد بیدرمان، بیا اینجا
که با اذن خدا باشد طبیب دردها اینجا
اگرچه هست
تـا کـَوگ کُنــه رَهـدِنِـته سِیل ، اِبـو مَست
مَه تـا نِیَرِت، مَهوِت اِبو ، گَم زَنِه ری شَست
اَفتَوو تُـنِه اَر دی ، اِکَشِه بُـرقــه سَــرِ
گاه درآیینه یِ خودبینی
چه عمیقابه خودم اندیشم
که قراراست انسان باشم
هست درزیستنم؟
که مباداحرفی ازجانبِ من
بغض شودکنجِ دلی؟
هست درباورِمن که مد
ما محرم رازیم نگو بند نبود
هرمان هسه حرمان دلش هند نبود
یغماگر چشمان خمارت غم ماست
ناگفته نماند مرضش قند نبود
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
کهنه سرباز ایرانی
رامین خزائی
چشمها ز فروغ روی او روشن شد
عالم ز حضور و عطر او گلشن شد
در مدح رخ دختر زهرای بتول
هر کس به طریقی به غزل گفتن شد
میلاد با سعادت بانوی گرانقدر حضرت فاطمه ی معصومه و همچنین روز دختر بر همه دوستداران آن حضرت مبارک باد
به وقت بهار
بهار بهار روییدی
بر خاک ترک خورده ی سکوت هایم
شکوفه شکوفه
شکفت گل لبخند
بر لبهای غمین و دلهای تنگ
رقصیدند
به صد عشوه و ناز
پری خفته نازم
خوابم برده است
در خواب،خوش رویای باتو بودن..جاری بود
به بند بند جانم می امدی
و دوباره اشکی از شوق
بغضی غریب
بالش پر قوی خوابم ل
چه زیبا ایستاده ای در برم
کجا دیده ات مانده ای دلبرم
چنان با وقار سر به زیری گلم
که ترسم صدایت کنم جان من
چنان آینه شد نگاهت به دل
که عکس رخت م
غم برای ماندن
دلیل میخواست؛
که رفتی...
علیرضا تندیسه
گفتی که شمس باش ، نوری کنار این هیاهوی وحشتِ تاریکی
گفتی که مرز باش در حدِ فاصلِ تضاد معکوس و جنونِ بی باکی
گفتی که نور باش ،بتاب به ترس و همه
من می روم
تا بخوابم
و آنقدر در خواب بیدار می مانم
تا تو بیایی
دلم میخواهد
بغض آسمان بترکد
و
اشک های زلالش
صفابخشد،
جلا دهد
این جان غبار گرفته را،
دلم
همدردی آسمان را
میخواهد
در آن هنگام
که
نگاه غمگین،
ساقه ی نیلوفری مست،
به ناف تنهایی من گره خورده است
و من،در این وانفسای غریب
در این مرداب مریض
پرم، از حجم توخالی زن بودن
که یدک می ک
همه عیب می کنندم که چرا زنی نگیرم
که چرا بر این تَجرُّد زنِ رهزنی نگیرم
پسران خُرد دیروز شدند تازه داماد
نکند در انتظارت گل من، پسر بِمیرم
گله
از عشق تو نمی تونم
یه لحظه غافل بمونم
فکر تو از سرم می ره؟
بد عاشقم نمی تونم
دلم چه تاب تاب می کنه
بردار دیگه اون گوشی تو
راز دل عاشقمی
همخانه شویم
تا مگر دلهایمان اسیر
دربندی شبانه را
به سالیان
و روزهای آشنا...
بپیوندد
عشق پیشروی می کند
اما نیاز من به تو
همخوابگی
با تمام بودن توست
و نه درگیر تن
در اسارت وجود
شرمم باد
گر کمترین کاستی
...در عاشقی کنم.
ستایشت ای دوست، نکحت دهان من است
به لکنت از فرّت در دهان، زبان من است
زبان غیر به وصفت مرا نمیگنجد
مرا کلام، خاص من است و آن من است
مگر نه موسی ر
(سایه بی رحم)
چند روزیست که یارم
پیغام مرا دیده او نادیده گرفته
من از چه بگویم به تو ای یار
باید که دلت تنگ شود
آنگه تو بفهمی
به دل من چه گذش
شوکران
شعله ور بود
در عذابی
که به شیرینی سر می کشید
مرتضی حاجی آقاجانی
مورخه : 1403 02 17
پشت هر ثانیه ای هق هق من پنهان است
تا کجا عقربه های دل من لرزان است؟
صبر در ساعت دیوارِ دلم خوابیده ست
با تو اما نفسِ لحظه ی من میزان است
برگ
نمک نشناس، میبینی مرا برتن کفن دارم
نخستین قافله هستم که در خود راهزن دارم
به همراهت خیال سال ها کشتار دل مانده
به همراهم غم سرخورده ی شعر کهن د
مادرم خوب من است
یار محبوب من است
در میان عاشقان
عشق محجوب من است
سایه اش جاوید باد
او که معبود من است
باده ریز عشق اوست
جام مشروب من است
گفت یزدان در زمین
او که منصوب من است
در بهشت در آسمان
نام مطلوب من است
..
.
.
کاش می شد روزهایِ عاشقی
زیر باران بهار
طعمِ چترِ روز و شب ها می شدیم
تا برایِ تابشِ مهتاب در فصلِ بهار
با تمامِ شاخه های سبز و زرد و
من خشم برگـم
زیر بارچکمه ی پاییز.
اندوه سبزم
لابه لای میله های تنگ تاریکی.
لبریزم از خودهای سرگردان و تو در تو.
آتشفشان زخم های روح سرگردان.