نامه های فروغ به پرویز شاپور ( قبل از ازدواج )
نامه ی شماره چهار
پرویز محبوبم ...
من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو
می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن
ندارم
پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا
وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها
بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو نفر تفرقه و جدایی
بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به
علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متنفر و گریزان بوده ام و می دانستم که
بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد وآنها باعث رنج کشیدن من و تو می
شوند.
و پرویز که نواب خانم با بچه هایش به منزل ما آمدند مطالبی از تو
و مادرت به مامانم گفتند که او را کاملا نسبت به تو بدبین ساخته و مرا
مجبور کرده اند که تا به حال گریه کنم. ....پرویزم
من به راست و دروغ
بودن این مطالب کاری ندارم فقط برای این گریه می کنم که این گفته طوری در
مادرم تأثیر نموده که دیروز به من گفت « فروغ یا باید مادر پرویز راضی شود
یا من تو را به او نمی دهم »
پرویز ... این حرف مرا آتش زد و می خواستم
فریاد بکشم اما فقط گریه کردم می دانم که خیلی بدبختم ببین چه حرف عجیبی
به من می زنند به من می گویند که تو رافراموش کنم این برای من غیر مقدور
است من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من فقط برای این زنده ام که
با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جان عزیز شده ای من تو را از صمیم
قلب دوست دارم
پس حق دارم گریه کنم
ببین آنها چه حرفهایی به مادرم
گفته اند که او با همه ی مهربانی و محبتی که نسبت به تو داشت یک باره تغییر
عقیده داده و این حرف ها را می زند
پرویز محبوبم. من فقط قسمتی از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را برای تو می نویسم
به مامانم گفته اند که مادر تو با این زناشویی مخالف است و وقتی فهمیده
است من و تو می خواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم به قول نواب خانم غش کرده و
تو را نفرین نموده است چون تو دختری را 8 سال است دوست داری و مدتی پیش او
را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر
می برد . پرویزم ... من نمی توانم از ریزش اشکم جلوگیری کنم این ها
باورکردنی نیست یا اگر هم راست باشد من فکر نمی کنم که دیگر اثری از عشق
گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرویز اگر این طور نیست و تو می توانی
در کنار او خوشبخت شوی من حرفی ندارم تو را فراموش می کنم ولی مطمئن باش
که این فراموشی به قیمت جان من تمام می شود زیرا من وقتی بمیرم آن وقت توی
می توانی به راستی باور کنی که دیگر فراموشت کرده ام
من بدون تو حتی یک
لحظه هم نمی توانم زندگی کنم من تو را حالا بیش از همیشه دوست دارم و
احساس می کنم که به جز تو هیچ کس دیگر را نمی توانم دوست داشته باشم. .....
پرویزم
من باید تو را ببینم و شخصا از همه چیز آگاه شوم زودتر به پیش
پدرم بیا و در گرفتن جواب پایداری کن من خیلی رنج می برم و مطمئنم اگر دو
روز دیگر هم همین طور غصه بخورم دیگر چیزی از وجودم به جز عشق تو باقی
نخواهد ماند
من فقط منتظر تو هستم سعی کن موافقت مادرت را به هر نحوی
شده جلب کنی من به پدرم اطمینان کامل دارم و می دانم که به این موضوع های
کوچک اهمیت نمی دهد ولی تنها مادرم هست که شرط ازدواج ما را رضایت مادر تو
قرار داده و تو
می توانی با منطق قوی خودت او را هم متقاعد کنی
پرویز من احساس می کنم که بالاخره همسر تو خواهم شد و این حوادث در محبت ما
کوچک ترین خللی وارد نخواهد کرد پرویز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من
به او چه بدی کرده ام من نمی توانم باور کنم که مادر تو تا این حد مانع
سعادت تو می باشد
پرویز من ... فراموش نکن که من نمی توانم تو را
فراموش کنم این به منزله ی حکم مرگ من است هنوز خاطره ی شیرین آخرین شبی که
با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گهگاه با به یاد
آوردن تو و صحبت های تو همه ی رنج ها و غم هایم را فراموش می کنم و برای یک
لحظه ی کوتاه خودم را خوشبخت می یابم کاش آن شب ها تجدید شود و ما بتوانیم
در کنار هم زندگی سعادتمندانه ای تشکیل دهیم
پرویز من ... تو باید به
هر وسیله ای شده با مامانم صحبت کنی من برای این کار بهتر دیدم که پنجشنبه
یا جمعه بلیت سینما بگیرم و برای تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن
طور که من می خواهم صحبت کنی و حس بدبینی را کاملا از دل او بیرون کنی . او
امروز به قدری مرا اذیت کرده که حاضر بودم بمیرم و این همه رنج نکشم ولی
پرویز من به خاطر تو همه ی این چیزها را تحمل می کنم من خودم را برای
مقابله با مصائب بزرگ تری آماده کرده ام و این چیزها در روح من کمترین اثری
نخواهد داشت و ذره ای از عشق مرا به تو کم نخواهد کرد
پرویز ... من
اگر به جای تو بودم بیش از همه چیز مادرم را راضی می کردم تو سعی کن بر
افکار و عقاید او مسلط شوی و او را راضی کنی من مادرت را با وجود این که
زیاد ندیده ام و با او طرف صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در
اینجاست که او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد
پرویزم ...
من تو را با یک دنیا امید دوست دارم و فقط خوشبختی ات را از خدا می خواهم و
شنیدن این مطالب مرا رنج می دهد من از دیروز تا به حال فقط اشک ریخته ام
یک حالت عجیبی دارم به قول پوران حس فدکاری در من بیدار شده و حاضرم همه
نوع مشقت رادر راه رسیدن به مقصودم و به خوشبختی که در کنار تو تأمین می
شود تحمل کنم
پرویز... تو هم سرسخت و فدکار باش تا می توانی در گرفتن
جواب از پدرم پافشاری کن او آدمهای لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر
این هنوز جواب تو را نداده این طور نیست
من از این موضوع بیشتر متأثرم
که چرا باید مادر من که آن همه نسبت به تو مهربان بود این قدر دهن بین بوده
و تحت تأثیر هر گفته ای خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به این زودی
تغییر عقیده بدهد ولی من مطمئنم که تو با منطق قوی خودت می توانی بر او
غلبه کنی و عقیده ی ضعیف او را از بین ببری
پرویزم ... من از تو فقط یک
چیز می خواهم و آن هم جلب رضایت مامانم و مادرت می باشد البته وقتی مادرت
راضی شد مسلما مامانم هم راضی می شود جواب نامه ام را بنویس بده فریدون
بیاورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هیچ کس نمی تواند مانع
خوشبختی ما باشد من فقط از خدا می خواهم که من و تو را در کنار هم خوشبخت
سازد تو هم برای حل این موضوع فقط به خدا پناه بیاور او ما را کمک خواهد
کرد خداحافظ پرویزم
فروغ
سه شنبه
پرویزم ... یک خواهش کوچک از
تو داشتم یادم رفت بنویسم یک قطعه عکست را برایم بفرستی پشتش را هم بنویسی
بگذار لای کاغذ بده فریدون بیاورد و مطمئن باش به غیر از من چشم هیچ کس بر
آن نخواهد افتاد خواهش مرا قبول کن
فروغ