نامه های فروغ به پرویز شاپور ( قبل از ازدواج )
نامه ی شماره ده 21/4/1329
پرویز
جواب دادن به نامه ی تو خصوصا به مطالبی که در آن نگاشته ای برای من تا
اندازه ای سخت و مشکل است تو از آنجا که درس حقوق خوانده ای از خودت مثل یک
وکیل مدافع دفاع می کنی و سعی داری در نامه های من نقاط ضعفی بیابی و آن
ها را دستاویز قرار دهی و مرا اذیت کنی و در ضمن خودت را بی تقصیر جلوه دهی
. اول باید بگویم که اینجا دادگاه نیست و تو هم متهمی نیستی که برای تبرئه
خودت احتیاج به این همه دلیل و برهان داشته
باشی و من هم قصد محکمه ی تو را ندارم فقط چیزی که هست تو نتوانسته ای
مقصود مرا از به کار بردن ( شیرینی مفصل از ته قلب ) درک کنی تو فکر کرده
ای که من هم مثل تمام دختران تشنه ی کلماتی هستم که جز گمراه کردن روحم
ثمره و نتیجه ای ندارد
پرویز ... اصلا من چرا تو را دوست دارم ؟ ایا
دختری که در پی عشق می رود که باهیجان و نوازش مصنوعی توام باشد و ایا
دختری که در عشق فقط کلمات بی معنی و تغریف های خالی از حقیقت را هدف قرار
می دهد هرگز نسبت به تو محبنی پیدا خواهد کرد و ایا اگر من دارای چنین
صفاتی بودم و از تو همین توقع ها را داشتم می توانستم تا به حال با تو این
قدر صمیمی و وفادار باقی بمانم و این قدر در قلبم نسبت به تو محبت داشته
باشم . در صورتی که تو از تیپ مردانی نیستی که مورد پسند این گونه دختران
قرار می گیرند . نه . من هیچ وقت مقصودم از نوشتن این کلمات این نبود که تو
را وادار کنم از من تعریف کنی در صورتی که وجود فوق العاده ای نیستم . و
هرگز از تو نخواستم که با کلمات دروغ حس نخوتت و غرور طبیعی مرا اطفا نمایی
.
پرویز ... تو همه جا و حتی در مرحله ی عشق هم می خواهی از درسهایی
که خوانده ای استفاده کنی به من چه مربوط است که تو حقوق دان ماهری هستی من
وقتی همه ی قلب و روح و احساساتم را به تو تقدیم کرده ام طبعا از تو توقع
محبت و صمیمیت بیشتری دارم و وقتی نتوانستم تو را ببینم و در حرکات و رفتار
تو این محبت را بیابم از تو خواهش می کنم که آن را در نامه هایت منعکس کنی
و تو در اینجا خیلی اشتباه کرده ای .
من هرگز نخواسته ام که تو در
نامه ات از موی و روی من تعریف کنی یا اگر دامنه ی فکرت وسیع تر باشد قد
مرا به سرو یا به آسمان خراش های امریکا تشبیه نمایی . اصلا اگر تو دارای
چنین صفتی بودی ممکن نبود بتوانی با این قدرت و نفوذ در قلب من حکمفرمایی
کنی من از مردی که سعی دارد روح ساده ی دختری معصوم را با کلمات فریبنده و
اغوا کننده ی خود گمراه سازد متنفرم . من تو را برای این دوست دارم که
متملق و گزاف گو نیستی من تو را برای این دوست دارم که هرگز تا به حال از
من تعریفی نکرده ای و با این تعریف وسایل انحراف فکر و عقیده ی مرا فراهم
ننموده ای . آن وقت پرویز ... ایا تو فکر می کنی من که فقط فریفته ی پاکی و
نجابت ذاتی و صداقت و راستگویی تو شده ام می توانم از روش مبتذل و پیش پا
افتاده ی عشق های امروز یعنی عشق هایی که با کلمات و نجابت به پایان می رسد
پیروی کنم ؟ من که شرافت و آبرویم را بیش از همه چیز دوست دارم ...
پرویز ... تو هنوز نتوانسته ای مقصود مرا از نوشتن این کلمات درک کنی . تو
نمی توانی تصور کنی که من چه قدر و تا چه اندازه احتیاج به محبت دارم من در
زندگی خانوادگی هیچ وقت خوشبخت نبوده ام و هیچ وقت از نعمت یک محبت حقیقی
برخوردار نشده ام . شاید این حرف من تا اندازه ای برای تو عجیب باشد . ولی
اگر می دانستی باور می کردی . یک دختر جوان آن هم دختری که هیچ وقت پابند
تجمل و تفریح و زرق و برق نیست وقتی ازطرف خانواده ، از طرف پدر ، مادر ،
خواهر و برادر خود محبتی ندید وقتی در میان آنان کسی نبود تابتواند به فکر و
احساسات و تمنیات روح و دل او وقعی گذراند طبعا وقتی کسی را پیدا کرد که
همه ی آرزوهای خود را در وجود او منعکس و متمرکز دید به یک باره همه ی محبت
و همه ی علاقه ی خود را به پای او خواهد ریخت و از خلال محبت و عشق او
محبت های دیگری جست و جو خواهد کرد . محبت هایی که از آنها محروم بوده یعنی
محبت مادر مهر پدر عشق برادر و علاقه ی خواهر...
پرویز... من همان
طوری که برای تو شرح دادم در زندگی خانوادگی زیاد خوشبخت نبوده و نیستم .
من مادر را دوست دارم ولی مادر من هرگز نتوانسته و نخواسته است برای من به
راستی مادر باشد . پرویز ... من امروز چرا باید پنهان از او نامه های تو را
دریافت کنم ؟ چرا ؟ مگر مادر نباید تنها رازدار و محرم اسرار دخترش باشد
مگر من نباید همه ی غم ها و رنج های درونم را با مادرم در میان گذارم ؟ ولی
مادر من هرگز با آن محبت و صمیمیتی که من آرزو می کنم با من روبه رو نشده و
سعی نکرده است به اسرار دل من آشنا شود من پدرم را دوست دارم . ولی پدر من
کجا می تواند و فرصت می کند به دختر جوانش توجهی داشته باشد . و در چه
موقع وظیفه ی پدری خود رانسبت به من انجام داده است ؟ مگر پدر نباید
راهنمای فرزندش باشد ؟ من به برادرانم علاقه دارم ولی آنها جز آزار دادن من
و جز فراهم کردن وسایل ناراحتی من کار دیگیر نمی توانند انجام دهند آنها
هیچ وقت با من صمیمی و یک دل نبوده و نیستند فقط من در میان افراد خانواده
خودمان خواهرم را می پرستم زیرا او همیشه و در همه حال برای من حامی و
پشتیبان فدکاری بوده است . به جز خواهرم هیچ گدام از آنها به وظیفه ی خود
آشنا نیستند و آن روح صمیمی که بایددر میان افراد یک خانواده حکمفرما باشد
در میان ما و من مسلما با این وصف نمی توانم خوشبخت باشم و از نعمت محبت
های پاک و بی شائبه برخوردار گردم .
می دانی از تو چه می خواهم ؟...
یک محبت بزرگ یک عشق سرشار یک محبتی که هر جز آن را محبتی دیگر تشکیل داده
باشد من از تو می خواهم که با محبت خود به محرومیت های من در زندگی پاسخ
دهی من در محبت تو محبت مادر مهر پدر و علاقه ی خواهر و برادر را جست و جو
می کنم من از تو می خواهم در عین این که محبوب من هستی مثل پدر راهنمای من
مثل مادر رازدار من و مثل خواهر تسلی دهنده ی من باشی . پرویز ... من هرگز
از او نخواسته ام که در قالب کلمات فریبنده این محبت را آشکار سازی مقصود
من از به کار بردن کلمه ی شیرین این نبوده است تو سراسر نامه ات را با جمله
ی تو را دوست دارم و غیره پر سازی . نه ... پرویز ... تو اشتباه می کنی
... روح من تشنه ی محبت است . ایا یک نامه ی کوتاه یک نامه ی پر از دلیل و
منطق می تواند روح تشنه ی مرا سیراب کند ؟ و ایا اگر تو به جای من بودی با
این شدت دوست می داشتی چنین خواهشی از طرف نمی کردی .
نامه ی تو هر طور
باشد برای من خواندنی ست ولی اگر جوابی به محرومیت های روحی من داده باشی
تصدیق کن که خواندنی تر خواهد بود ومن به هنگام مطالعه ی آن احساس خواهم
کرد که تو می توانی همه چیز من باشی و تو می توانی روح سرکش و محروم مرا
تسلی دهی .
پرویز ... تو اشتباه می کنی ... تو تصور کرده ای من از
خواندن نامه ای که سراپا نصیحت و راهنمایی باشد گریزانم و دلم می خواهد تو
فقط نامه ات را به توصیف موی و روی من اختصای دهی . چه فکر باطلی . نه هرگز
این طور نیست . تو مقصود مرا درک نکرده ای و من مجبورم از این به بعد هر
کلمه ای کهمی نویسم یک صقحه را فقط به معنی کردن آن کلمه اختصاص دهم .
تو هنوز مرا شما خطاب می کنی ... من حرفی ندارم ... و این را به حساب
تربیت تو می گذارم ... پرویز دیگر بقیه ی مطالب نامه ی تو جوابی ندارد و من
جز این که رضایت بی پایانم را ز طرز نوشتن نامه ی اخیرت اظهار کنم حرف
دیگری ندارم قلمم هم شکسته است . می بینی که با چه خط بدی برای تو نامه می
نویسم ... تقصیر قلم است نه من .
کارت پستال قشنگی را که برایم فرستاده
بودی دریافت کردم از سلیقه ی تو از ذوق تو و از تبریکی که به من گفته بودی
یک دنیا تشکر می کنم پرویز ... چرا نوشته ای که به وضع فعلی زیاد امیدوار
نیستی . مگر به من و عشق من اعتماد نداری و نمی توانی باور کنی که من به
خاطر تو حاضرم از همه چیز چشم بپوشم و سعادت زندگی در کنار تو را به دنیایی
ترجیح می دهم و غیر ممکن است زندگیم را جز با تو با دیگیر پیوند دهم . به
اینده امیدوار باش و همیشه به خاطر خوشبختی که انتظار ما را می کشد فعالیت
کن مطمئن باش ما در کنار یک دیگر زندگی خیلی خوب خیلی ساده خیلی قشنگ خیلی
شیک خیلی بدیع خیلی ارزان و خیلی ( متنوع ) خواهیم داشت پرویز افسوس که
ریاضی دان نیستم اگر نه از فرمول انتهای نامه ی تو غلط می گرفتم به عقیده ی
من بهتر بود نامه ات را با یک بسم الله الرحمن الرحیم شروع می کردی تا در
میان ابتدا و انتهای آن تناسبی برقرار باشد .
پرویز... من آن شب یک
ساعت به تو سفارش کردم که اسمت را روی پاکت ننویس آن وقت تو با آن اسم
کذایی و آن خطی که کاملا معلوم بود که خط توست وهمه هم فهمیدند نزدیک بود
آبروی مرا ببری این دفعه برای کاغذ تو یک پاکت خودم نوشتم و فرستادم اسم تو
جواد شریعتی است ولی فراموش نکن که این اسم مستعار فقط به پاکت تعلق دارد
نه به کاغذ آن و تو دیگر احتیاج نداری زیر نامه ات را هم اسم مستعار بگذاری
اسم خودت را بنویس من اسم خودت را بیشتر دوست دارم پاکت را حتما سفارشی کن
چوناگر این کار را نکنی حتم دارم که این دفعه مامانم پاکت را باز کند و آن
وقت نتیجه را خودت حدس بزن
پرویز ... سیروس به من می گفت که به تو
بگویم اگر میل داشته باشی می توانی نامه هایت را شخصا به اداره ی ترقی ببری
و به دست او بدهی و نامه های مرا از او دریافت داری به عقیده ی من این
طریق خیلی خوب است چون گذشته از این که خطری ندارد بین تو و سیروس هم
صمیمیتی و رفاقتی ایجاد می شود که بی فایده نیست . عقیده ی تو را نمی دانم
ولی اگر این روش را نمی پسندی حتما باید نامه ات را سفارشی کنی فراموش نکن
... اسمت هم جواد شریعتی است .
پرویز ... خیلی نوشتم دیگر خسته شدم ولی
یک موضوع کوچک مانده و آن این است که می خواهم از فرمول ریاضی تو استفاده
کنم و نامه ام را با آن به پایان برسانم ( بدت نیاد وزیاد هم به خودت مغرور
نشوی و نگویی که من چه قدر ریاضی دان ماهری هستم ) من به موقعش از تو خیلی
ماهرتر می شوم و می توانم ادعا کنم که تو در آن موقع نمی توانی بین من و
خانم دبیرمان تفاوتی قائل شوی
پرویز من تو را .... برابر دنیا دوست دارم و ... برابر کرات سماوی می پرستم و ستایش می کنم
خداحافظ تو
فروغ
21/4/1329