... من در سال 1345به هیات تحریریه روزنامه توفق پیوستم. در آنجا با انسانی والا آشنا شدم، با پرویز شاپور. اما نمیدانستم چه نسبتی با فروغ دارد. شاپور نظرم را در باره فروغ پرسید و من هم صادقانه گفتم و او هم خیلی خوشش آمد. بعد هم نظرم را در باره شاملو پرسید که گفتم او را نمیشناسم! شاپور در دیدار بعدی کتاب هوای تازه را برایم آورد که من یک شبه آن را خواندم و تازه فهمیدم شاملو کیست. هنوز آن کتاب را دارم. شاملو چند بار هم برای دیدن شاپور به دفتر توفقی در خیابان استانبول آمد. زمستان همان سال وقتی فروغ از دنیا رفت، شاپور یک ماه غیبش زد. حق هم داشت. خبرنگاران مثل مور و ملخ از در و دیوار هجوم آورده بودند. شاپور حتی در مراسم تشییع فروغ هم حضور نداشت.
یک روز شاپور میخواست به خانه ما در جوادیه بیاید.با هم سوار اتوبوس دوطبقه شدیم و رفتیم طبقه بالا و در ردیف جلو نشستیم که منظره ها را هم تماشا کنیم. اتوبوس از خیابان امیریه به پایین میآمد. به چهارراه گمرک که رسیدیم، شاپور پیشنهاد کرد پیاده شویم و در آن محله قدیمی گشتی بزنیم. آن روز شاپور و من همه کوچهپسکوچههای میان گمرک و امیریه و چهارراه مختاری را گشتیم. ک.چه توتونچی، کوچه کمیلی و جاهای دیگر. شاپور پنجره خانهای را نشان داد و گفت فروغ همیشه می آمد و پشت این پنجره میایستاد و من هی از آن کوچه عبور میکردم! در ِ خانهآی را نشان داد و گفت در این خانه با او آشنا شدم. خانه دیگری را نشان داد و گفت در اینجا از او خواستگاری کردم.
کامی جان، من سی و سه سال با پدرت دوست بودم، اما بر خلاف خیلیها هیچ وقت در باره فروغ از او نپرسیدم. اما خودش بعضی شبها حرفهایی میزد و حتی به سلامتی او اقداماتی میکرد! فروغ برای شاپور همیشه زنده بود. هنوز صدای شاپور در گوشم است: صلاحی جان! به فروغ چند نمره میدهی و به من چند نمره. شاپور خیلی فروغ را دوست داشت، فروغ هم به شدت عاشق شاپور بود. فروغ در نامههایی که بعد از جدایی از پرویز برای او نوشته عاشق تر از همیشه است...
( عمران صلاحی - از مقدمه کتاب آخرین تپشهای عاشقانه قلبم - نامههای فروغ فرخزاد به پرویز شاپور -به کوشش کامیار شاپور و عمران صلاحی- انتشارات مروارید، چاپ اول 1381)