شاید پرنده بود که نالید/ یا باد، در میان درختان/ یا من، که در برابر بن بست قلب خود/ چون موجی از تأسف و شرم و درد/ بالا میآمدم/ و از میان پنجره میدیدم/ که آن دو دست، آن دو سر زنش تلخ/ و همچنان دراز بسوی دو دست من/ در روشنائی سپیده دمی کاذب/ تحلیل میروند/ و یک صدا که در افق سرد/ فریاد زد:/ "خداحافظ. "
شعری از فروغ را هیچ وقت از یاد نمی برم...و هر وقت می خوانم...
تو را می خواهم و می دانم هرگز
به کام دل به آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد و تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکر که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت..
موید و پیروز باشید
چرا عکسا باز نمیشه..سرعت اینترنتم که بالاست
از مرورگر موزیلا یا گوگل کروم استفاده کنید ... اینترنت اکسپلورر جواب نمیدهد... موفق باشید.