نامه های فروغ به پرویز شاپور ( قبل از ازدواج )
نامه ی شماره سیزده(دوشنبه 9/5/1329)
پرویز ... همسر محبوبم
فکر می کنم حالا دیگر این اجازه را دارم که تو را همسرم خطاب کنم . زیرا
تو اگر بخواهی می توانی بعد از این و برای همیشه همسر محبوب من باشی .
نامه های تو را دیروز دریافت کردم و باور کن بعد از خواندن آنها مخصوصا
مطالبی که در پشت آن کارت پستال قشنگ نوشته بودی ، به طوری یأس و غم به روح
من چیره شد که تصمیم گرفته بودم بعد از این همه بی وفایی تو و سنگدلی
مادرم خودم را نابود سازم .
ولی باز
هم خیال تو ، خیال زندگی با تو ، خیال سعادتی که در آغوش تو می توانم به
دست بیاورم مرا وادار کرد به نزد پدرم بروم و همه چیز را برای او تعریف کنم
.
پرویز ... من در آن وقت از فرط هیجان و تأثر ، از شدت یأس و نا
امیدی می گریستم و باور کن همین گریه ی من بود که زندگیم را تا اندازه ای
نجات داد .
به خدا و به آنچه که در نزد تو عزیز و مقدس است سوگند یاد
می کنم که دیوانه وار دوستت دارم و پیش از این که تو بخواهی مرا ترک کنی ،
من هم خود را از قید این زندگی سراسر رنج و نکامی آزاد خواهم کرد ، زیرا
زندگی بدون تو برای من ارزشی ندارد .
پرویز ... بعد از آن که همه چیز
را برای پدرم تعریف کردم و علت مخالفت تو را با آن شروط همان طور که خودت
نوشته بودی شرح دادم ، پدرم گفت که ( از این حیث کاملا خیالت آسوده باشد
، من تو را خودم می خواهم شوهر بدهم و هیچ کس نمی تواند در کارهای من
دخالت کند . من خودم با این شروط مخالفم ، به پرویز بگو بیاید پیش من تا با
او صحبت کنم )
پرویز ... این عین گفته های اوست ، ولی در عوض به من
حرفی زد که ناچارم آن را برای تو بنویسم ، ببین پرویز پدرم گفت ( درست است
که این شروط بی معنی و نابجاست ولی انسان به وسیله ی آن خوب می تواند میزان
محبت طرف را بسنجد ) یعنی اگر کسی حقیقتا دوست بدارد ، در راه رسیدن به
محبوبش نه تنها از مال و مذهب و مرام و عقیده و ایمان و خانواده می گذرد
بلکه اگر جانش را هم بخواهند به رایگان می دهد .
با این حرفها کاری
ندارم . بعد ها که رسما زن و شوهر شدیم آن قدر وقت خواهم داشت تا تلافی همه
ی این بی مهری ها و رنج ها و غم هایی را که به من داده ای سرت در بیاورم .
از جانب شرط ها خیالت راحت باشد ، ولی در عوض پدرم یک شرط خیلی کوچک
با تو خواهد کرد که فقط منظورش از پیشنهاد آن این است ( علاج واقعه قبل از
وقوع باید کرد ) و من متن آن را در اینجا برایت می نویسم تا زیاد بی خبر
نباشی .
( اگرتو روزی روزگاری گذشته ها را فراموش کردی و خواستی تغییر
ذائقه بدهی و در زندگیت تنوعی ایجاد نمایی یعنی همسر دیگری اختیار کنی در
آن موقع من حق داشته باشم از تو طلاق بگیرم . والسلام و نامه تمام ) و
مطمئنم که من و تو هرگز بعد ها احتیاج نخواهیم داشت که از فواید و مضرات
این شرط برخوردار شویم ، زیرا من تو را دوست می دارم و به زندگی آتیه ام
کاملا خوشبین و علاقه مندم و معتقدم زن باید شوهرش را حفظ کند واو را برای
خود نگه دارد . زن اگر مدبر ، نجیب ، باوفا ، مهربان و خانه دار باشد ،
هرگز شوهرش او را ترک نخواهد کرد ، ولی برعکس اگر لیاقت نداشته باشد و
نتواند آرزوها و تمایلات شوهرش را برآورده کند ، ناچار مردم هم از زن و
خانه فراری می شود و در اینجا تمام تقصیرها به گردن زن است .
( و اما راجع به مهر )
اولا باید به تو بگویم که مهر مقداری نیست که تو بخواهی نقدا آن را
بپردازی ، یعنی بستگی به استطاعت مالی تو ندارد و در ثانی در مقابل این همه
مهربانی و لطفی که پدر من نسبت به تو ابراز می دارد ، اگر تو بخواهی بگویی
نه ، مقدار مهر را هم تنزل بدهید ، نهایت بی انصافی را کرده ای و باید به
تو بگویم آقای سیروس خان به مراتب وضع زندگیش از تو بدتر و کیسه اش خالی تر
است . فقط چیزی که هست ( تو مو می بینی و من پیچش مو ) یعنی شما ظاهر را
می بینید و از باطن خبر ندارید . ولی او با آن که استطاعت مالی نداشت ، به
خاطر پوران همه ی آن چیزهایی را که به او پیشنهاد کردند پذیرفت .
گذشته
از اینها وقتی پدرم می گوید من هیچ چیز نمی خواهم و در عوض به دخترم هم
چیزی نمی دهم ، لزومی ندارد شما قیمت آینه و شمعدان و انگشتر را پشت قباله
ثبت کنید .
اما به عوض همه ی اینها مقدار مهر را همان مقداری قرار
داده اند که برای پوران قرار دادند و من در اینجا باید بگویم پدر و مادر من
در تعیین این مقدار بیشتر از من صلاحیت دارند و تو می توانی در این خصوص
اگر ناراضی هستی با پدرم مذکره کنی .
دیگر چیزی که باقی می ماند
موضوع طرز برگزاری عقد است که همان طور که شما میل دارید باید خیلی بی سر و
صدا و در یک محیط عادی مثل یک مجلس نامزدی برگزار شود و این کاملا مطابق
میل شماست . شما از حیث مخارج زیاد ناراحت نباشید . من همیشه مطابق در آمدی
که دارم خرج می کنم و هرگز حاضر نیستم بیش از نچه که شما می توانید خرج
بنمایم ، با این ترتیب همه موافقند ، پس دیگر از هیچ جهت جای نگرانی باقی
نمی ماند .
حال شما اگر حقیقتا مرا دوست می دارید می توانید اقدام کنید و سعادت مرا به من بازگردانید .
پرویز... نمی دانم چرا بی اختیار تو را شما خطاب کردم ،شاید از جهت احترامی ست که می خواهم به شوهر آینده ام بگذارم !!!
ولی باید بگویم که ( تو ) به قلب من نزدیک تر است .
پرویز ... من دیگر حرفی ندارم ، همه چیز را برای تو نوشتم و تا آنجا که می
توانستم و قادر بودم در رفع موانع و مشکلات کوشش کردم ، چون دوستت داشتم ،
چون پرستشت می کردم ، ولی تو ... حالا کاملا آزاد هستی و من هم مثل تو
هیچ وقت از کسی سلب آزادی نمی کنم ، می توانی هر که را که می خواهی دوست
بداری و با هر که مایلی ازدواج کنی .
تو می توانی در این تهران بزرگ
هزاران دختر بهتر و زیباتر از من بیابی و در آغوش آنها نه تنها من بلکه همه
ی رنج ها و غم هایی را که مدت چهار ماه به من داده ای فراموش کنی ، ولی
مطمئن باش هیچ کدام از آنها تو را به اندازه ی من دوست نخواهد داشت و
سعادتی را که من می توانم ببخشم تو در کنار هیچ یک از آنان حس نخواهی کرد .
من در راه رسیدن به تو که هدف عالی زندگی من بودی تا این حد کوشش و مجاهدت
کردم . حال تو هم اگر مرا حقیقتا دوست می داری بیش از این موضوع را سرسری
نمی گیری و به آمال و آرزوهای من بی رحمانه پشت پا نمی زنی و وسایل نابودی و
مرگ مرا فراهم نمی سازی ، من تو را دوست دارم ، خیلی هم دوست دارم . نمی
توانم فراموشت کنم . قادر نیستم بی تو به زندگی ادامه دهم ،ولی تو می
توانی به من عمر و سعادت عطا کنی . تو می توانی حیات مرا پر از سرور و
شادمانی سازی ، تو می توانی همسر من باشی و تو می توانی مرا و زندگانی
سراسر حرمان ونکامی مرا که در شرف نابودی ست نجات دهی . تو می توانی مرا
دوست داشته باشی .
ولی نمی خواهی ، چرا ؟ ... نمی دانم چرا ...
اگر می خواستی می آمدی و ...........
من آنچه را که می خواستم برای تو نوشتم و حال تو را واگذار به عشقی می کنم
که نسبت به من ابراز می داری . تا این عشق چه حد و تا چه اندازه در وجود
تو نفوذ کرده باشد ... آن را هم نمی دانم .
پرویز .... نوشته بودی (
حاضرم در راه حفظ تو همه گونه فدکاری کنم ) نه پرویز من احتیاجی به فدکاری
تو ندارم . تو زنده باش و به خاطر کسانی که دوستت می دارند زندگی کن ولی
... گل خودت را حفظ نما و مخواه که این گل ناشکفته پژمرده شود .
مطمئن باش وقتی پژمرد تو پشیمان خواهی شد .
پرویز این آخرین حرف من است . تو را مجبور نمی کنم ، تو آزادی خیلی هم
آزادی ، اگر مرا دوست نداری اگر نمی خواهی با من زندگی کنی من هم اصراری
ندارم ، مثلی است معروف که می گویند ( برای کسی بمیر که برایت تب کند )
من تا این درجه می توانستم به تو کمک کنم و کردم . من تا آنجا که قادر
بودم به تنهایی در راه رسیدن به هدف و مقصودم یعنی تو کوشش کردم . حال وقتی
تو را نسبت به خود بی اعتنا و نسبت به زحماتی که کشیده ام حق ناشناس می
بینم ، بیش از این در مقابل تو نمی توانم پایداری کنم . من هم شخصیتی دارم و
به شخصیت خودم فوق العاده علاقه مندم و هرگز حاضر نیستم آن را از دست بدهم
. من تا این حد حاضر شدم خودم را در مقابل تو کوچک و بیچاره نمایم . یعنی
این عشق تو بود که مرا وادار می کرد از همه چیز حتی از شخصیت خودم هم بگذرم
.
ولی بیش از این نمی توانم و شئونات و حیثیات خانوادگی من به من اجازه نمی دهد باز هم به تو اصرار کنم ، نه
تو اگر مرا دوست داشته باشی می آیی و هر دو در کنار هم زندگانی نوینی را
آغاز می کنیم ولی اگر نه نمی خواهی و مایل نیستی می توانی صریحا بگویی و من
جز اینکه با یک دنیا حسرت و نکامی از تو چشم بپوشم و بعد یک عمر سراسر رنج
و بدبختی را به احترام تو با تنهایی به سر آورم و در تمام آن مدت سعادت تو
و همسر اینده ات را از خدا بخواهم و طلب کنم کار دیگری ندارم . پرویز اگر
می توانی مرا فراموش کنی ، فراموش کن . اگر قادر هستی بی رحمانه آمال و
آرزوهای مرا لگدمال سازی ، مرا فراموش کن . اگر نمی توانی و حاضر نیستی در
مقابل این همه سعی و کوشش من پاداشی بدهی ، باز هم مرا ترک کن.
من نه تنها به تو اعتراض نمی کنم بلکه به خودم این حق را نمی دهم که اصلا بگویم چرا ؟ چرا ؟ چون من را دوست نداری .
پرویز دیگر قادر نیستم برای تو چیزی بنویسم . گذشته از اینکه دستم درد
گرفته یک پرده اشک هم جلوی یددگانم را پوشانیده است . افسوس که اگر تو
نخواهی دیگر ایندست قادر نخواهید بود تا در میان دست تو جای گیرد و همه ی
درد خود را فراموش کند .
و این دیده هرگز با آن همه امید و آرزو به
دیدگان تو دوخته نخواهد شد و در نگاه تومستی یک عمر ... یک عمر پر از سرور و
شادمانی را نخواهد یافت.
می دانم که خیلی بدبختم . اگر نتوانستم بعد
از تو زندگی کنم و مرگ را ترجیح دادم تو هرگز ملامتم نکنی . زیرا وقتی
انسان مایه ی زندگیش را از دست داد ، ناچار است بمیرد . زندگی بی وجود تو
برای من ارزشی ندارد وقتی مردم راحت می شوم خیلی راحت . نه از بی وفایی تو
رنج می برم و نه از سنگدلی مادرم . و تو در آن صورت هرگز نخواهی توانست با
نامه های غم انگیز خودت یک مشت گوشت و استخوان بی جان را بی رحمانه آزار
دهی . بله پرویز وقتی تو هم مرا ترک کردی من می میرم .
بالاتر از سیاهی رنگی نیست .
خداحافظ تو یا فقط برای امروز یا برای همیشه آن هم بستگی کامل به تصمیم تو دارد
فروغ
من به وسیله ی تلفن از تصمیم شما آگاه می شوم . روز پنجشنبه به شما تلفن می کنم .
فروغ