نامه های فروغ به پرویز شاپور ( در زندگی مشترک )
نامه ی شماره هجده(چهارشنبه 14 مرداد)
پرویز عزیزم دو سه روزی است که از تو نامه ندارم باز گمان کنم مرا فراموش
کرده ای در هر حال امیدوارم حالت خوب باشد من که هیچ حوصله ندارم و به قدری
خسته هستم که نمی دانم به چه ترتیب خودم را مداوا کنم آمدن تو هم که مرتب
به تأخیر می افتد می افتد امروز رفتم پیش مامان از صبح همه ی بچه ها بودند و
جای تو خالی بد نگذشت نشستیم و از همه جا صحبت کردیم و کامی هم با مهرداد
شمشیر بازی می کرد و خلاصه مهرداد او را
به خوبی تربیت می کند پرویز جانم دیروز صبح رفته بودم برای خانمت بعضی
چیزها بخرم توی خیابان دکتر طاهری و خانمش را دیدم و مدتی صحبت کردم و دکتر
طاهری مرا دعوت کرد و من گفتم که چون تنها هستم معذرت می خواهم و خلاصه
آخر گفت که برای تو بنویسم آن ورقه ای را که قرار بود برای او بفرستی زودتر
بفرست و چند مرتبه سفارش کرد که حتما بنویسم و تو هم می دانی که آن ورقه
چیست و خواهش می کنم کارش را زودتر انجام بده که بعدا گله نکند کمی بالاتر
پروین معاصر را دیدم بعد هم خانم مهندس نادری را بعد هم خود مهندس را و
خلاصه تمام آشناهای اهوازیمان را ملاقات کردم هوای تهران دو سه روز است آن
قدر گرم شده که من همیشه پیش خودم می گویم صد رحمت به اهواز . باور کن
امروز درست مثل شرجی های اهواز هوا چسبندگی دارد و تنفس مشکل است و گویا
پیش بینی کرده اند که در هفته ی آینده گرما به حد نصاب خواهد رسید من پیش
خودم فکر می کنم که با این نسبت اهواز چه قدر گرم است و بعد ناراحت می شوم
امیدوارم این طور نباشد و تو زیاد گرما نخوری این طور که خودت نوشته ای هوا
خوب است و آرزوی من هم این است که تو همیشه در زندگی است راضی باشی و دور
از من ناراحت نشوی پرویز از این که نوشته ای وضع غذا و لباست خوب نیست به
خدا من ناراحت هستم من چه می توانستم بکنم حالا که تو می توانی یک کلفت
بیاوری که برای تو غذا درست کند و لباس هایت را هم بدهی لباس شویی گویا
قرار بود تو بروی ناهارها منزل اهدایی و من به این امید که آنجا از تو
پذیرایی خواهند کرد دلخوش بود در هر حال تو خودت به اوضاع آشنا هستی و
امیدوارم زیاد به تو سخت نگذرد پرویز جانم برای من بنویس ببینم آیا خود
نویس پیش تو است یا نه چون من خود نویس را از اهواز نیاوردم و این طور که
از خط نامه هایت معلوم است گویا باید آنجا مانده باشد پرویز جان از حال من
بخواهی خودم هم نمی دانم چه بنویسم آیا خوب هستم نه آیا بد هستم آن هم نه
قدرمسلم این است که من هیچ وقت نمی توانم از زندگی راضی باشم چون در آن
صورت زندگی برایم لطفی نخواهد داشت حالا نمی دانم تو چه فکر می کنی می دانم
که تو از لحاظ طرز فکر با من از زمین تا آسمان فرق داری من از کوچکی با
مالیخولیای خودم بزرگ شده ام و خو گرفته ام حالا مشکل است که بتوانم حقایق
زندگی را مثل تو استقبال کنم برای من همه چیز جنبه ی رؤیایی و وهم آلودی
دارد و من وقتی در زندگی حقیقی جلوه ی افکارم را نمی جویم باز هم به دامن
افکار خودم پناه می برم و در آن دنیایی که می سازم و دوست دارم زندگی می
کنم این هم یک طرز فکر است و گمان نمی کنم برای تو ضرری داشته باشد خیلی
مزخرف نوشتم زودتر بیا به خدا دلم تنگ شده و به علاوه تنهایی سخت ناراحت
کننده است
پرویزم چند روز پیش که رفتم خیابان برای کامی یک سه چرخه
دیدم با برداشتن یکی از چرخهای عقبش و با عوض کردن جای چرخ دیگر تبدیل به
دوچرخه می شود و بسیار قشنگ و مستحکم است قیمتش را هم می گفت 190 تومان ولی
البته در موقع خرید حتما می شود ارزان تر خرید دلم می خواست برای او می
خریدم چون اگر یادت باشد در اهواز به تو گفتم که می خواهم برای کامی سه
چرخه بخرم حالا نظر تو چیست گفتم بهتر است برای تو هم بنویسم البته راجع به
این موضوع اصراری ندارم اما دلم می خواست نظرت را برایم بنویسی دیگر خسته
شده ام تو را می بوسم فروغ تو