نامه های فروغ به پرویز شاپور ( در زندگی مشترک )
نامه ی شماره هفده(شنبه 9 مرداد)
پرویز عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد دیروز و امروز باز نامه ی تو برایم
رسید از این که برایم زیاد نامه می نویسی ممنون هستم وقتی نامه های تو برای
من می رسد تمام غم و اندوهم را فراموش می کنم و به قدری نامه های تو روی
من مؤثر است که گاهی اوقات اگر افکار غلطی هم دارم به کلی از مغزم فرار می
کنند و در خودم احساس آرامش و صفای باطن می کنم پرویز دوستت دارم همان طور
که برایت نوشتم مثل بچه ای که مادرش را دوست
دارد و به مادرش احساس احتیاج می کند تنهایی روح مرا می جود و افکارم را
باطل و فاسد می سازد تمام ناراحتی های فکرم مال تنهایی است وقتی تنها هستم و
کسی نیست تا افکار پاک و سالم به من تلقین کند آن وقت دست و پا بسته اسیر
افکار عجیب خودم می شوم که یک وقت می بینم که دیگر هیچ قدرت مقاومت ندارم
می بینم از زندگی سیرم حس می کنم که همه به من با چشم تحقیر نگاه می کنند و
به نظرم می رسد که وجودم عاطل و باطل و باعث ننگ و ناراحتی است آن وقت رنج
می برم و پیش خودم نقشه می کشم که همه را از دست خودم راحت کنم از لحن
نامه ات فهمیدم که نامه های اخیر مرا خوانده ای و ناراحت شده ای پرویز مرا
ببخش مگر من می توانم تو را ترک کنم مگر من می توانم تو را دوست نداشته
باشم با همه ی وجودم تو را طلب می کنم و دلم می خواهد بمیرم و دیگر دچار
این مالیخولیا و عذاب فکری نشوم پرویز گاهی اوقات زندگی برایم مثل یک کابوس
تلخ و کشنده می شود دلم می خواهد حرف هایم را باور کنی دلم می خواهد مرا
آن طور که دلم می خواهد دوست داشته باشی حالا که دارم این نامه را برای تو
می نویسم اشک از چشم هایم می ریزد ونمی دانم چرا گریه می کنم همیشه همین
طور هستم حتی وقتی می خواهم حرف های روزانه ام را بزنم بغض گلویم را می
گیرد بدون شک عاملی هست که مرا رنج می دهد ولی خودم نمی فهمم هیچ علت حالات
و روحیات عجیب خودم را نمی فهمم دیشب نشسته بودم فکر می کردم و پیش خودم
گفتم حتما علتش این است که تنها هستم و تنهایی باعث تفکر و ناراحتی من شده
تو زودتر بیا چه فایده دارد آخر شهریور تو زودتر بیا و در عوض ما هم بعد از
یک ماه که مرخصی تو تمام شد با تو می اییم آنجا زندگیمان راحت تر است
آرامش دارد و من و تو هستیم و من و تو ، پرویز جانم به خدا و به جان کامی
جز تو هیچ کس را دوست ندارم و هیچ چیز نمی تواند جای تو را در قلب من پر
کند من اگر از تو جدا بشوم خودم را می کشم نه این که فکر کنی دروغ می گویم
محبت تو در رگ و پی من ریشه دوانده و بارها تا مرحله آخر جدایی هم توانسته
ام استقامت کنم ولی در آن دم آخر با یک حرف یا یک نگاه صمیمانه ی تو رشته ی
همتم از هم گسسته و باز مثل دیوانه ها به دامن تو پناه آورده ام چه کسی می
تواند محبت مرا به تو انکار کند اگر گاهی اوقات دیوانه می شوم و حرفهای
پرت می زنم مرا ببخش من حس می کنم که اعصابم خسته و فرسوده شده و احتیاج به
استراحت و آرامش دارم پرویزم نوشته بودی بروم آبله بزنم من کامی را هفته ی
پیش بردم و آبله کوبیدم ولی خودم هنوز نکوبیده ام و تصمیم دارم خودم بروم و
بکوبم موهایم را هم سیاه کرده ام و این طور که بچه ها می گویند از اول
بهتر شده و خودم هم راضی هستم دو تا پیراهن خیلی قشنگ هم خریده ام که هنوز
ندوخته ام راجع به کتابم دیروز از امیرکبیر تلفن کردند که کتاب تمام شده و
اجازه ی انتشار بدهید من هم گفتم که دیگر خودتان می دانیدو گویا فردا منتشر
بشود یک جلد برای تو خواهم فرستاد خودم 10 جلد کتاب می گیرم که می خواهم
بین دوستانم قسمت کنم اول گفتم 5 جلد بعد دیدم 5 جلد خیلی کم است و خلاصه
نزدیک 80 تومان از حق التالیفم را کتاب گرفتم یعنی 10 جلد کتاب و دو جلد هم
سعدی و ویس و رامین پول از فرامرز هنوز نگرفته ام وقتی آمد می گویم بدهد
بقیه پولم هر چه ماند برای تو و کامی تو کت و شلوار بخر و برای کامی سه
چرخه می خرم تو را می بوسم من همیشه مال تو خواهم بود . فروغ