نامه های فروغ به پرویز شاپور ( در زندگی مشترک )
نامه ی شماره دوازده(شنبه 31 تیر)
پرویز جانم نمی دانم چرا برای من نامه نمی نویسی خیلی ناراحت هستم الان
نزدیک 6 روز است که آمده ام و از تو هیچ خبری ندارم امیدوارم حالت خوب باشد
از حال من و کامی بخواهی بد نیستیم ولی من خودم نمی دانم چرا مدتی است این
قدر ناراحت هستم مثل این است که اعصابم دیگر قدرت تحمل هیچ چیز را ندارد
آنقدر ضعیف و خسته هستم که با کوچک ترین ناملایمتی از زندگی سیر می شوم
بدتر از همه تو هم نیستی و من نمی دانم به چه
ترتیب خودم را تسکین بدهم پرویز با بی صبری منتظر آمدن تو هستم کار کتابم
همان طور که برایت نوشتم قرار بود امروز منتشر بشود ولی باز گویا اشکالاتی
پیش آمده ودر هر حال شنبه ی دیگر حتمی است پرویزم من از تنهایی خیلی ناراحت
هستم و بالاتر از همه نمی دانم چرا از آینده این قدر می ترسم یک حس
نامعلومی پیوسته مرا مضطرب می کند و نمی دانم اسمش را چه بگذارم مثل این
است که حادثه بدی در کمین من نشسته همیشه خودم را در معرض خطر می بینم و حس
می کنم که یک آدم بدبختی بیشتر نیستم چون روحم متزلزل و اعصابم ضعیف شده
پرویزم نمی دانم برای تو چه بنویسم
تو که مرا فراموش کرده ای و اصلا برایم نامه نمی نویسی ولی آرزویم این
است که هر جا که هستی خوش و خوشبخت باشی برای من این مهم نیست که تو برایم
زیاد نامه بنویسی مهم این است که دوستم داشته باشی و این را هم بدانی که من
دوستت دارم پرویز جانم دیشب کامی با کلور و فریدون و بچه ها رفته بود کافه
شهرداری و خلاصه وقتی آمد خیلی خوشحال بود چون می دانی که وسایل بازی برای
بچه ها در آنجا فراوان است و خلاصه تصمیم گرفتم گاهی اوقات او را همراه
بچه ها بفرستم چون در منزل همبازی ندارد و وقتی هم می رود پیش مامان عوض
بازی کردن به سر و کله ی همدیگر می پرند و خوب نیست پرویز من با پدرم قهر
هستم و دیگر هیچ وقت با او آشتی نمی کنم چون او مرا دوست ندارد و از گفتن
هیچ حرف مبتذلی پشت سر من خودداری نمی کند و من هم تصمیم گرفتم که به هیچ
وجه او را نبینم و تا حالا هم ندیده ام و امیدوارم هیچ وقت مجبور نشوم او
را ببینم پرویز جانم دوستت دارم و منتظر آمدنت هستم . فروغ