فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد شعر ممنوعه عصیان (بندگی )

فروغ فرخزاد
شعر ممنوعه 
عصیان (بندگی ) 

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز 

راز سرگردانی این روح عاصی را 
با تو خواهم در میان بگذاردن، امروز


Photo: ‎زنده یاد فروغ:
 
گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را

باد با خود برد‎
1Unlike ·  · 

ادامه مطلب ...

شعری برای تو کامیا ر

کامیا ر

این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان

این آخرین ترانه ی لالایی ست
در پای گاهواره ی خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
Photo: ‎ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت  مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانۀ رسوا را

پروین اعتصامی‎
Unlike ·  · 

ادامه مطلب ...

خانه متروک " گردآورده از اسیر "

خانه متروک..................................
" گردآورده از اسیر "


دانم اکنون از آن خانه ی دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری
ماتم از هجرمادر گرفته

ادامه مطلب ...

تسلیت.....تسلیت(برای ماه محرم)

باز این چه شورش است،که در خلق عالم است؟

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟


تسلیت به همه عزیزان عزادار حضرت امام حسین(ع).......خاک پای شماییم.التماس دعا

شعر زیبای حمید مصدق، و پاسخ فروغ

شعر زیبای حمید مصدق



تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


****

جواب زیبای فروغ فرخ زاد

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت