یک سایت جدید درباره فروغ عزیز:
http://reticence.ir وبلاگ طرفداران بانوی شعر ایران : فروغ فرخ زاد
«فاتح شدم// خودرا به ثبت رساندم...// دیگر خیالم از همه سو راحتست// آغوش مهربان مام وطن// پستانک سوابق پرافتخارتاریخی// لالائی تمدن و فرهنگ// و جق و جق جقجقه قانون...// رفتم کنار پنجره با اشتیاق، ششصدو هفتادو هشت بار هوا را که از غبار پهن و بوی خاکروبه و ادرار منقبض شده بود// درون سینه فرودادم...// در سرزمین شعر و گل و بلبل// موهبتست زیستن، آنهم// وقتی که واقعیت موجودبودن تو پس از سالهای سال پذیرفته میشود...// موهبت زیسن، آری// در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچهکش فوری// و شیخ ایدلایدل تنبکتبار تنبوری// شهر ستارگان گرانوزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر// گهوارهٔ معلمان فلسفهٔ «ای بابا به من چه ولش کن»// مهد مسابقات المپیک هوش - وای!...// که ناتوانی از خواص تهیکیسه بودنست، نهنادانی...// من زندهام، بله، مانند زندهرود، که یک روز زنده بود...// من می توانم از فردا// در پستوی مغازه خاچیک// بعد از فروکشیدن چندین نفس، زچند گرم جنس دست اول خالص// و صرف چند بادیه پپسیکولای ناخالص// و پخش چند یاحق و یاهو و وقوق و هوهو// رسمأ به مجمع فضلای فکور و فضلههای فاضل روشنفکر// و پیروان مکتب داخداختاراخ بپیوندم...// من در میان تودهٔ سازندهای قدم برعرصهٔ هستی نهادهام// که گرچه نان ندارد، اما بجای آن// میدان دید باز و وسیعی دارد// که مرزهای فعلی جغرافیائیش// از جانب شمال، به میدان پرطراوت و سرسبز تیر// واز جنوب، به میدان باستانی اعدام// و در مناطق پرازدحام، به میدان توپخانه رسیدهست...»
از سروده های فروغ
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیآید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و هم آغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد ساکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خاکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان
_________________
یک انسان می تواند آزاد باشد ، بی بزرگ بودن ، اما هیچ انسانی نمی تواند بزرگ باشد بی آزاد بودن
با یاد فروغ********
آیا شما که صورتتان را
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یاس آور
اندیشه میکنید
که زنده های امروزی
چیزی بجز تفاله یک زنده نیستند؟
---------
دیار در شب از مجموعه تولدی دیگر