فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

گره "گرد آورده از عصیان"

گره
"گرد آورده از عصیان"

فردا اگر ز راه نمی آمد

من تا ابد کنار تو می ماندم


من تا ابد ترانه عشقم را

در آفتاب عشق تو می خواندم

Photo: چشم منست اینکه در او خیره مانده ای 
لیلی که بود ؟ قصه چشم سیاه چیست ؟
در فکر این مباش که چشمان من چرا 
چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست 
در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود 
در چشم من شکفته گل آتشین عشق   .. فروغ

ادامه مطلب ...

راز من " گردآورده از اسیر "

راز من
" گردآورده از اسیر "


هیچ جز حسرت نباشد کار من

بخت بد، بیگانه ای شد یار من

بی گنه زنجیر بر پایم زدند

وای از این زندان محنت بار من


وای از این چشمی که می کاود نهان

روز و شب در چشم من راز مرا

گوش بر در می نهد تا بشنود

شاید آن گمگشته آواز مرا


گاه می پرسد که اندوهت ز چیست

فکرت آخر از چه رو آشفته است

بی سبب پنهان مکن این راز را

درد گنگی در نگاهت خفته است



گاه می نالد به نزد دیگران

«که او آن دختر دیروز نیست»

«آه، آن خندان لب شاداب من،

«این زن افسرده مرموز نیست»

گاه می کوشد که با جادوی عشق
ره به قلبم برده افسونم کند
گاه می خواهد که با فریاد خشم
زین حصار راز بیرونم کند

گاه می گوید که : کو، آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونکار تو؟
دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
نیست پیدا بر لب تبدار تو

من پریشان، دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمی دانم که اندوهم زچیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم زدست

همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بی گمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایۀ آزار خویش

از منست این غم که بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم که هیچ
الفتم با حلقۀ زنجیر نیست

آه، اینست آنچه می جستی به شوق
راز من، راز زنی دیوانه خو
راز موجودی که در فکرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو

راز موجودی که دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه، اینست آنچه رنجم می دهد
ورنه، کی ترسم ز خشم و قهر تو
Photo: راز من
But I do not regret anything

Unluckily, it was a stranger to my friend

No chains on my feet were refused

Oh my this dreadful prison.


Wow that explores the unseen eye

Day and night in my eyes My Secret

Does the ear to hear

My voice may have lost its


When asked what the G Andvht

What disturbed me the last Fekrat

Do not hide a secret of the

Pain ambiguity lies in the eyes



Sometimes complaining about doing unto others

"She's not that girl yesterday"

"Oh, it's juicy lips smiling at me,

"This mysterious woman is not depressed '

When trying the magic of love
Approach taken to heart the Afsvnm
When will the anger shouting
Secret fence will saddle Byrvnm

Sometimes, says: Kev, what was the last
Afsvnkar you look drunk?
Another breezy and warm smile.
You will not find a feverish lips

I'm afraid, is seen on his Dvzm
Quiet moan that is what is
Do not know your sorrow Zchyst
I mumbled: What went well Zdst

No companionship Brgvymsh
The secret sorrow of his Vhshtbar
I certainly never did
Their own great hurt

It's sad that the lives of Mnst Mnst
It has no other course
Feet are chained moan that no
Alftm with no chain ring

Oh, the joy is what Jsty
My secret, secret crazy wife wont
Mystery creature that was thought
A bit of name and shame soda

Inventory that is no longer a secret
Even though you nothing but despicable
Oh, is that what Rnjm
Vrnh, who fear violence and anger from you.

دیو شب


دیو شب

لای لای ای پسر کوچک من 
دیده بربند که شب آمده است 
دیده بر بند که این دیو سیاه 
خون به کف ‚ خنده به لب آمده است 
سر به دامان من خسته گذار 
گوش کن بانگ قدمهایش را 
کمر نارون پیر شکست 
تا که بگذاشت بر آن پایش را 
آه بگذار که بر پنجره ها 
پرده ها را بکشم سرتاسر 
با دو صد چشم پر از آتش و خون 
میکشد دم به دم از پنجره سر 
از شرار نفسش بود که سوخت 
مرد چوپان به دل دشت خموش 
وای آرام که این زنگی مست 
پشت در داده به آوای تو گوش 
یادم آید که چو طفلی شیطان 
مادر خسته خود را آزرد 
دیو شب از دل تاریکی ها 
بی خبر آمد و طفلک را برد 
شیشه پنجره ها می لرزد 
تا که او نعره زنان می آید 
بانگ سر داده که کو آن کودک 
گوش کن پنجه به در می ساید 
نه برو دور شو ای بد سیرت 
دور شو از رخ تو بیزارم 
کی توانی بر باییش از من 
تا که من در بر او بیدارم 
ناگهان خامشی خانه شکست 
دیو شب بانگ بر آورد که آه 
بس کن ای زن که نترسم از تو 
دامنت رنگ گناهست گناه 
دیوم اما تو زمن دیوتری 
مادر و دامن ننگ آلوده! 
آه بردار سرش از دامن 
طفلک پاک کجا آسوده ؟ 
بانگ میمرد و در آتش درد 
می گدازد دل چون آهن من 
میکنم ناله که کامی کامی 
وای بردار سر از دامن من

بوسه

بوسه
در دو چشمش گناه می خندید

بر رخش نور ماه می خندید

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله ئی بی پناه می خندید



شرمناک و پر از نیازی گنگ

با نگاهی که رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه کردم و گفت:

باید از عشق حاصلی برداشت



سایه ئی روی سایه ئی خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه ئی لغزید

بوسه ئی شعله زد میان دو لب

شب و هوس


شب و هوس 
در انتظار خوابم و صد افسوس 

خوابم به چشم باز نمیآید 

اندوهگین و غمزده می گویم 

شاید ز روی ناز نمی آید 

چون سایه گشته خواب و نمی افتد 

در دامهای روشن چشمانم

می خواند آن نهفته نامعلوم 

در ضربه های نبض پریشانم 

مغروق این جوانی معصوم 

مغروق لحظه های فراموشی 

مغروق این سلام نوازشبار 

در بوسه و نگاه و همآغوشی 

می خواهمش در این شب تنهایی 

با دیدگان گمشده در دیدار 

با درد ‚ درد ساکت زیبایی 

سرشار ‚ از تمامی خود سرشار 

می خواهمش که بفشردم بر خویش 

بر خویش بفشرد من شیدا را 

بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت 

آن بازوان گرم و توانا را 

در لا بلای گردن و موهایم 

گردش کند نسیم نفسهایش 

نوشد بنوشد که بپیوندم 

با رود تلخ خویش به دریایش 

وحشی و داغ و پر عطش و لرزان 

چون شعله های سرکش بازیگر 

در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد 

خاکسترم بماند در بستر 

در آسمان روشن چشمانش 

بینم ستاره های تمنا را 

در بوسه های پر شررش جویم 

لذات آتشین هوسها را 

می خواهمش دریغا ‚ می خواهم 

می خواهمش به تیره به تنهایی 

می خوانمش به گریه به بی تابی 

می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی 

لب تشنه می دود نگهم هر دم 

در حفره های شب ‚ شب بی پایان 

او آن پرنده شاید می گرید

بر بام یک ستاره سرگردان