فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

فروغ فرخ زاد| Forog Farrokhzad

کانون هواداران شادروان: فروغ فرخزاد

شاید پرنده بود که نالید

نگاره: شاید پرنده بود که نالید/ یا باد، در میان درختان/ یا من، که در برابر بن بست قلب خود/ چون موجی از تأسف و شرم و درد/ بالا میآمدم/ و از میان پنجره میدیدم/ که آن دو دست، آن دو سر زنش تلخ/ و همچنان دراز بسوی دو دست من/ در روشنائی سپیده دمی کاذب/ تحلیل میروند/ و یک صدا که در افق سرد/ فریاد زد:/

همه ی هستی من

نگاره: - My whole being is a chant of darkness/that is repeating you within/and will carry you into the dawn of eternal blossomings and growth/in this chant I have sighed you, sigh/in this chant/I have grafted you to tree and water and fire... همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست/ که تو را در خود تکرار کنان/ به سحر گاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد/ من در این آیه ترا آه کشیدم، آه/ من در این آیه ترا/ به درخت و آب و آتش پیوند زدم...‏

ترا افسون چشمانم زره بردست

نگاره: ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم/چرا بیهوده میگوئی، دل چون آهنی دارم/نمیدانی، نمیدانی، که من جز چشم افسونگر/در این جام لبانم، بادهٔ مردافکنی دارم./چرا بیهوده میکوشی که بگریزی ز آغوشم/از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی/ نمیترسی، نمیترسی، که بنویسند نامت را/به سنگ تیرهٔ گوری، شب غمناک خاموشی/بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری/ فدای لحظه ای شادی کن این رؤیای هستی را/لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پرمی/ چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را/ترا افسون چشمانم ز ره برده است و میدانم/که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار میسوزی/ دروغ است این اگر، پس آن دو چشم راز گویت را/چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه میدوزی‏

آن دو دست جوان

نگاره: شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان/ که زیر بارش یکریز برف مدفون شد/ و سال دیگر، وقتی بهار/ با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود/ و در تنش فوران میکنند/ فواره های سبز سبکبار/ شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار...‏