-
انتقام
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:21
باز کن از سر گیسویم بند پند بس کن که نمیگیرم پند در امید عبثی دل بستن تو بگو تا به کی آخر تا چند از تنم جامه برآر و بنوش شهد سوزنده لبهایم را انتقام باز کن از سر گیسویم بند پند بس کن که نمیگیرم پند در امید عبثی دل بستن تو بگو تا به کی آخر تا چند از تنم جامه برآر و بنوش شهد سوزنده لبهایم را تا یکی در عطشی دردآلود بسر...
-
افسانه تلخ
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:20
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحر گاهی زنی دامن کشان رفت افسانه تلخ نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحر گاهی زنی دامن...
-
اسیر
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:18
اسیر تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خاموش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر...
-
از یاد رفته
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:16
از یاد رفته یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته الفت بگسست از یاد رفته یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که...
-
از دوست داشتن
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:14
از دوست داشتن امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره میبارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه میکارد شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهشها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتشها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا حذر کردن شب پر از قطره...
-
آیینه شکسته
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:12
آیینه شکسته دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم در آینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم افشان کردم زلفم را بر سر شانه در کنج لبم خالی آهسته نشاندم گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست تا مات شود زین همه...
-
رمیده
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:10
رمیده نمی دانم چه می خواهم خدا یا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان میگریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم ویکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت بدامانم دو صد پیرایه...
-
وهم سبز.......
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:07
وهم سبز تمام روز در آینه گریه می کردم بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید و بوی تاج کاغذیم فضای آن قلمرو بی آفتاب را آلوده کرده بود وهم سبز تمام روز در آینه گریه می کردم بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیله تنهاییم نمی گنجید و بوی تاج کاغذیم فضای آن قلمرو بی...
-
جفت.....
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:05
جفت شب می آید و پس از شب ‚ تاریکی پس از تاریکی چشمها دستها و نفس ها و نفس ها و نفس ها ... و صدای آب که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر بعد دو نقطه سرخ از دو سیگار روشن تیک تاک ساعت و دو قلب و دو تنهایی
-
فتح باغ
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:03
فتح باغ آن کلاغی که پرید از فراز سرما و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر فتح باغ آن کلاغی که پرید از فراز سرما و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه می...
-
گل سرخ......
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 23:01
گل سرخ گل سرخ گل سرخ گل سرخ او مرا برد به باغ گل سرخ و به گیسوهای مضطربم در تاریکی گل سرخی زد و سرانجام روی برگ گل سرخی با من خوابید ای کبوترهای مفلوج ای درختان بی تجربه یائسه . ای پنجره های کور زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم اکنون گل سرخی دارد می روید گل سرخی سرخ مثل یک پرچم در رستاخیز آه من آبستن هستم آبستن آبستن
-
به علی گفت مادرش روزی ...
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 22:59
به علی گفت مادرش روزی ... علی کوچیکه علی بونه گیر نصف شب از خواب پرید چشماشو هی مالید با دس سه چار تا خمیازه کشید پا شد نشس چی دیده بود ؟ به علی گفت مادرش روزی ... علی کوچیکه علی بونه گیر نصف شب از خواب پرید چشماشو هی مالید با دس سه چار تا خمیازه کشید پا شد نشس چی دیده بود ؟ چی دیده بود ؟ خواب یه ماهی دیده بود یه ماهی...
-
پرنده فقط یک پرنده بود.............
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 22:56
پرنده فقط یک پرنده بود پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمیشناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغهای خطر در ارتفاع بی خبری می پرید و لحظه های آبی...
-
ای مرز پر گهر..
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 22:54
فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم و هستیم به یک شماره مشخص شد پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران دیگر خیالم از همه سو راحت است آغوش مهربان مام وطن پستانک سوابق پر افتخار تاریخی لالایی تمدن و فرهنگ و جق و جق جقجقه قانون ... ای مرز پر گهر..................... فاتح شدم خود را به...
-
...................به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد..............
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 22:51
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود ...................به آفتاب سلامی دوباره...
-
من از تو میمردم.
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 22:49
من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی می پیمودم ..........................من از تو میمردم......................................................................... من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی...
-
تولدی دیگر
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 23:20
تولدی دیگر از فروغ فرخزاد......................... همه هستی من آیه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد تولدی دیگر همه هستی من آیه...
-
نامه ای به ابراهیم گلستان
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 08:02
with Ebrahim Golestan
-
گریزانم از این مردم
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 08:01
گریزانم از این مردم که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آندم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بدنام گفتند
-
کاش در جای دیگری به دنیا آمده بودم
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 07:57
کاش در جای دیگری به دنیا آمده بودم، جایی نزدیک تر به مرکز حرکات و جنبش های زنده. افسوس که همۀ عمرم و توانایی هایم را باید فقط و فقط به علت عشق به خاک و دلبستگی به خاطره ها در بیغوله ای که پر از مرگ و حقارت و بیهودگی است تلف کنم.
-
شاید پرنده بود که نالید
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:37
شاید پرنده بود که نالید/ یا باد، در میان درختان/ یا من، که در برابر بن بست قلب خود/ چون موجی از تأسف و شرم و درد/ بالا میآمدم/ و از میان پنجره میدیدم/ که آن دو دست، آن دو سر زنش تلخ/ و همچنان دراز بسوی دو دست من/ در روشنائی سپیده دمی کاذب/ تحلیل میروند/ و یک صدا که در افق سرد/ فریاد زد:/ "خداحافظ. "
-
همه ی هستی من
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:36
- My whole being is a chant of darkness/that is repeating you within/and will carry you into the dawn of eternal blossomings and growth/in this chant I have sighed you, sigh/in this chant/I have grafted you to tree and water and fire... همهٔ هستی من آیهٔ تاریکیست/ که تو را در خود تکرار کنان/ به سحر گاه شگفتن ها و رستن...
-
ترا افسون چشمانم زره بردست
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:35
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و میدانم/چرا بیهوده میگوئی، دل چون آهنی دارم/نمیدانی، نمیدانی، که من جز چشم افسونگر/در این جام لبانم، بادهٔ مردافکنی دارم./چرا بیهوده میکوشی که بگریزی ز آغوشم/از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی/ نمیترسی، ن میترسی، که بنویسند نامت را/به سنگ تیرهٔ گوری، شب غمناک خاموشی/بیا دنیا نمی...
-
آن دو دست جوان
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:34
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان/ که زیر بارش یکریز برف مدفون شد/ و سال دیگر، وقتی بهار/ با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود/ و در تنش فوران میکنند/ فواره های سبز سبکبار/ شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه ترین یار...
-
شهریست در کناره ی آن شط پرخروش
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:33
-
گریزانم از این مردم
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 21:30
-
شعر هرجایی
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 21:14
هر جائی " گردآورده از اسیر " ------------------------------------------------------- از پیش من برو که دل آزارم ناپایدار و سست و گنه کارم در کنج سینه یک دل دیوانه در کنج دل هزار هوس دارم قلب تو پاک و دامن من ناپاک من شاهدم به خلوت بیگانه تو از شراب بوسۀ من مستی من سرخوش از شرابم و پیمانه عشق تو همچو پرتو...
-
عطر و طوفان
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 21:13
فروغ فرخ زاد شعر چاپ نشده عطر و طوفان بادها چون به خروش آیند عطر ها دیر نمی پایند اشک ها لذت امروزند یادها شادی فردایند اگر آن خنده مهر آلود بر لبم شعله آهی شد سفر عمر چو پیش آمد بهرمند توشه راهی شد عشق اگر به دل میداد یا خود از بند غمم می رست گره ای بود در قلبم آسمان را به زمین می بست عشق اگر زهر دورویی را با می هستی...
-
کسی بفکر گلها نیست
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 21:12
کسی به فکر گل ها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهد باورکند که باغچه دارد می میرد که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است که ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود و حس باغچه انگار چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست فروغ
-
کاش عطر گیاهی بودم
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 21:10
فروغ: کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خواندم به نوای دل دیوانه تو خفته بر هودج مواج نسیم میگذشتم ز در خانه تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پرده لرزان حریر رنگ چشمان ترا میدیدم کاش در بزم فروزنده تو خنده جام شرابی...